مراقبت روان‌شناسی

مراقبت روان‌شناسی

مشروح مقاله‌ها، انتشار دست‌نوشته‌ها و خلاصه‌ی کتاب‌ها پیرامون علم روان‌شناسی

پرچمت را بالا بِبَر

وقتی با این دید به دنیا نگاه کنی که مشتاقی چه چیزی را دنبال کنی و چه چیزی را نَه، به‌جای آنکه به این فکر کنی که چه چیزی می‌خواهی و چه چیزی را نمی‌خواهی، مسائل برایت شفاف‌تر به‌نظر خواهند رسید.

به‌جای اینکه افسوس داشته‌های دیگران را بخوری، بهتر است روی چیزهایی تمرکز کنی که برای خودت و زندگی‌ات مهم و ارزشمند است. حتماً متوجه خواهی شد که اگر فقط یک بار حسادت، حرص و آرزو را با اشتیاق به نغییرِ زندگی‌ات به‌سمتِ بهترشدن، جایگزین کنی، پیرامونت شکلِ بهتری خواهد گرفت.

وقتی می‌فهمیم مشتاقِ چه کاری هستیم، کنترلِ افکار و احساساتِ ناخودآگاهی را به‌دست خواهیم گرفت که پیش از این، ما را از مسیری که می‌خواستیم طی کنیم، دور می‌کردند. تو توانایی ساختنِ خودتِ واقعی‌ات را داری، البته نَه از روی برخی نواقصِ ناخودآگاهی که از گذشته در درونت ته‌نشین شده اند، بلکه هم از خودِ آگاه و شناختی‌ات و هم از قدرتِ نفوذ در نیمِ دیگرِ خودت. اشتیاقْ یک حقیقتِ محض است، یک زیبایی واقعی که فقط تو می‌توانی خلقش کنی. دیگر این افکارِ معیوب مثلِ «من یک شکست‌خورده هستم چون میلیونر نیستیم» یا «من خیلی تنبلم چون هیکلم اصلاً مناسب نیست» قدرتی نخواهند داشت، تا کاری کنند حس کنی یک تفاله‌ای، چون تصمیمِ اوّل و آخر با خودت است. وقتی موانعِ زندگی‌ات را با بَرچسبِ «اشتیاق» و «بی‌میلی» علامت‌گذاری کنی، به‌جای آنکه خودت را با افکار و عقایدِ منفی خفه کنی و شرایطت را دستِ‌کم بگیری، می‌توانی از موانعِ خودخواسته‌ای که واقعاً تو را از پیشرفت بازمی‌دارند، به‌خوبی عبور کنی. می‌توانی به دروغ‌بودنِ حواس‌پرتیِ خودگویی‌های ذهنی و هیجانات پی ببری.

تو متوجه خواهی شد که وقتی برای انجام کاری مشتاق هستی، دیگر هیچ چیز اهمیت ندارد. تو از کاری که حقیقتاً دوستش داری، طفره نخواهی رفت. تو مسئولیت‌هایی را که درقبالِ آن داری نادیده نخواهی گرفت؛ چون برای انجامِ‌شان حسِ اشتیاقِ عمیق در وجودت موج خواهد زد.

نیروی حیاتیِ خواستن و ظرفیتِ بدیع و نامتناهی، مرحله‌ای که آینده‌ی نو از آن طلوع می‌کند و «توی» جدیدی متولد می‌شود. بله! این اشتیاق است.

از خودت بارها و بارها بپرس: «آیا مشتاقم؟» نخستین چیزی که وقتی صبح بیدار می‌شوی، تا آخرین چیزی که شب هنگامِ خواب، یا در زمانِ رانندگی یا هنگامِ دوش گرفتن می‌شنوی باید این سؤال باشد: «آیا مشتاقم؟»؛ بپرس، بپرس و بپرس تا طنینِ «بله» را به‌وضوح در ضمیرت بشنوی. من بی‌نهایت مشتاقم.

دوباره از تو می‌پرسم: «مشتاقی؟!»

مسیرت را مشخص کن

یکی از زیباترین اتّفاق‌ها درباره‌ی نگاهِ سخت‌گیرانه به زندگی و اهدافت این است که مجبورت می‌کند، مسیرِ رسیدن به آنها را مدام ارزیابی کنی.

آیا روزانه سی‌دقیقه ورزش‌کردن، واقعاً به همان اندازه‌ی قدرتمندتر کردن و افزایشِ تواناییِ ذهنی‌ات، غیرممکن است؟ مطمئناً، تو کمی عرق‌ریز و خسته می‌شوی. امّا می‌توانی با شنیدنِ موسیقیِ موردِعلاقه‌ات، سپری‌شدن زمان را حس نکنی؛ و اگرچه شروعش در ابتدا کمی سخت و درناک است، امّا سرانجام به آن عادت می‌کنی و قطعاً قوی‌تر خواهی شد.

فکر می‌کنی اگر ایده‌ی خودت را در جلسه‌ای که شرکت کرده‌ای مطرح کنی، بدترین اتّفاقِ ممکن چه خواهد بود؟ آیا اخراجت می‌کنند؟ پس چه؟ حتّی اگر با تکالیفِ خطیرتری روبه‌رو شوی، وظایفی خیلی مهم‌تر و حساس‌تر، مانندِ سال‌ها مالیاتِ معوقه، احتکار، گفتن حقیقت به کسی که مدّت‌ها به او دروغ گفته بودی، باید بدانی که راهِ تغییر از همین کورسوهای اشتیاق شروع می‌شود.

این را بدان که ما عادت کرده‌ایم، اتّفاق‌ها و امور زندگی را در ذهنِ‌مان بزرگ‌تر از چیزی که هستند بسازیم. گفتنِ حقیقت به‌اندازه‌ی سفر رفت‌وبرگشت به صحرای آفریقا، مشقّت‌بار جلوه می‌کند. اگر مشکلِ تو هم همین است، می‌توانی با تقسیم‌کردن وظایفت به بخش‌های کوچکترِ اشتیاقی، مثل «برخاستن»، «بیرون آمدن از تختخواب» و «بررسی کردن ایمیل‌ها» و غیره تلاشت را بکنی.

البته ممکن است تو با مسائلی خیلی بزرگ‌تر از این مثال‌ها درگیر باشی، امّا اگر کارَت را درست انجام دهی، این الگو برای تمامِ مشکلات به‌صورتِ عالی و خارق‌العاده جواب می‌دهد. بیا فرض کنیم تو یک رازِ مخوف را برای مدّت‌ها مخفی نگه داشته‌ای. شاید شرمنده باشی یا احساسِ گناه و افسوس تمامِ وجودت را گرفته باشد. شاید همین، چیزی باشد که قرار است زندگی‌ات را از این رو به آن رو کند. «آیا من مشتاقم که حقیقت را به کسی بگویم که مدّت‌ها به او دروغ گفته بودم؟» وقتی تو این مسیر را برای خودت ترسیم می‌کنی، گفتنِ حقیقت فرصتی برای گفتگو، شنیدن و سپس سروکلّه‌زدن با عواقبش پیش می‌آورد. ممکن است از مواجهه با آن بترسی، ولی از پَسَش بَرمی‌آیی. ببین! این تکلیفت نیست که مهم است، بلکه زندگی که بعد از آن خواهی داشت، چیزی است که باید به آن فکر کنی و اهیمت بدهی. وقتی شفاف و صادق هستی، بدونِ اینکه هیچ خرابه‌ای پُشتِ‌سرت باقی گذاشته باشی، هیچ دروغی، هیچ دریغی، هیچ حقیقتِ نصفه‌ونیمه‌ای، آنگاه پُرمعناترین و سرزنده‌ترین خودت خواهی بود.

اغلبِ اوقات، تکلیفی که با آن روبه رو هستیم، خیلی ساده‌تر از چیزی‌ست که فکرش را می‌کردیم. مشکل اینجاست که ما معمولاً زمانی برای بررسیِ دقیقِ آن صرف نمی‌کنیم. برخی از چیزهایی که با آنها درگیریم، یقیناً می‌توانند چالش برانگیز باشند، امّا همان موقع، ورای آن چالش، زندگیِ رؤیاییِ‌مان منتظرِ ماست. زندگی‌ای که طالب آنیم و برای رسیدن به آن در تلاشیم.

این حرف را عملی کن: «من بی‌نهایت مشتاقم.»

با اندکْ داشته‌ها به بزرگ‌ترین آرزوهایت بِرِس

بعضی از اهداف، به‌راحتی با واقعیتِ زندگیِ ما جور در نمی‌آیند. مرا به اشتباه نینداز، من می‌خواهم به تمامِ اهداف بزرگم برسم؛ و برای چیزهای به‌ظاهر غیرممکن تلاش کنم. مثلاً، احتمالاً همه ما دوست داریم یک ثروتمند بی‌دغدغه باشیم، امّا آیا مایلیم کارهایی را که برای داشتنِ این ثروت لازم است انجام دهیم؟ آیا مایلی هفته‌ای شصت، هفتاد یا هشتاد ساعت کار کنی، یا برای به‌پایان رساندنِ کاری که بَر عُهده داری از تعطیلاتت بگذری؟ آیا مایلی مسئولیتِ بیشتری بَر عُهده بگیری، یا مهم‌تر از آن، بیشتر خطر کنی؟ آیا با چیزی که ممکن بود تو را به همان آدم ثروتمند تبدیل کند، مواجه شده‌ای؟ دائماً بار و فشار روی زندگی و ذهنت وجود دارد؟ مردمِ جامعه‌ی ما با کلّه هجوم می‌آورند به‌سمتِ ثروتمندتر، باهوش‌تر، زیباتر، شادتر یا قوی‌تر بودن؛ و ما تواناییِ‌مان را برای آنکه خودِ واقعیِ‌مان باشیم از دست داده‌ایم. نمی‌توانیم آزادانه زندگی را نفس بکشیم و مسیر و راهِ خودمان را انتخاب کنیم، به‌جایِ آنکه انتظارها و توقع‌های جامعه و خانواده را به دوش بکِشیم و برآورده کنیم. خب! همه‌ی اینها چه به‌دنبال دارد؟ بله! قطعاً ناامیدی شدید و نرسیدن به کمالِ انسانی.

البته اینها به‌معنیِ دست‌کشیدن از اهدافِ فوق‌العاده‌ی زندگی که طالب آن هستی نیست. همچنین به این معنی نیست که باید عاطل‌وباطل باشی و از ترقّی جا بمانی.

این را هم بگویم که ذاتاً، فعالیت‌های طولانی و قربانی‌کردن کیفیتِ زندگی، بد نیست؛ و بعضی از مردم ممکن است با این سبکِ زندگی کاملاً راضی و خشنود باشند، تا درآمد کسب کنند و به درجه‌ای که می‌خواهند برسند؛ اما بیشترِ ما فراموش کرده‌ایم که چرا همچنان چیزی را که از ابتدا به‌دنبالش بوده‌ایم دنبال می‌کنیم.

متأسفانه ما اغلب فقط روزی چیزهایی تمرکز می‌کنیم که نداریم، اگرچه شاید از تَهِ قلبِ‌مان نیازی به آن نداشته باشیم یا حتّی نخواهیمش. وقتی این حرف‌ها را می‌زنم، شاید سرتان را به‌علامتِ تأیید تکان دهید؛ «اون درست می‌گه! من نیازی ندارم میلیونر بشم» یا «من واقعاً نمی‌خوام شکمِ شش‌تکّه داشته باشم

کدام‌یک از اینها ماندگارند تا زمانی که یک ماشینِ فوق‌العاده ببینی و با خودت بگویی: «چرا من یکی از اینا ندارم؟» یا وقتی به جلدِ مجله نگاه کنی و از خودت بپرسی: «چرا من مثل این خوش‌تیپ نیستم؟» یا «چرا لباسام به این خوبی نیستن؟»؛ برای اطمینان از اینکه بتوانیم برای چیزی که واقعاً از تَهِ قلبِ‌مان می‌خواهیم تلاش کنیم، باید همیشه نیم‌نگاهی به درونمان داشته باشیم؛ و این کاری‌ست که باید همیشه و به‌صورتِ مداوم انجام دهیم.

اگر واقعاً چیزهایی را می‌خواهی، پس بلند شو و به دستشان بیاور! از همین امروز شروع کن، استراتژیِ خودت را بنویس، با درونت کنار بیا و مهم‌تر از همه، هر کاری لازم است، انجام بده و به دستشان بیاور!

امّا اگر اشتیاقی به دَه یا بیست ساعت اضافه‌کارِ هفتگی نداری، تا به‌جای سوار شدنِ هوندا، با بی‌ام‌دبلیو به سَرِ کار بروی، ذهنِ ارزشمندت را درگیر به‌دست آوردنش نکن! برای خودت فیلم بازی نکن. برای رسیدن به برخی اهداف، سروکلّه‌زدن با بی‌میلی‌ات، امری ضروری‌ست؛ و باید بپذیری که خودت را سَرِ کار گذاشته بودی. تو ظرفیتِ بسیار زیادی برای عشق‌ورزیدن به زندگیِ رؤیایی‌ات خواهی داشت، خودت را آماده‌ی تلاش کن؛ و در ذهنت یک فضای خالی باز کن برای رسیدن به چیزهایی که دوست داری در زندگی‌ات داشته باشی.

«من خیلی مشتاقم» که خیلی از غذاهای موردِ علاقه‌ام را کنار بگذارم تا به هیکلی که در بیست‌سالگی داشتم برگردم. «من خیلی بی‌میلم» از زمانی که کنارِ خانواده‌ام هستم بگذرم تا یک «صفر» به حقوقم اضافه شود.

با خودِ واقعی‌ات روبه‌رو شو. کافی‌ست یک بار طرزِ فکرِ «من خیلی بی‌میلم» را انتخاب کنی، دیگر پس از آن هروقت که چیزی را می‌بینی که دلت می‌خواهد، احساسِ گناه، غیظ یا افسوس نخواهی داشت. در نقطه‌ای قرار خواهی گرفت که با خودِ واقعی‌ات پیوند می‌خوری و با زندگی‌ات کوک می‌شوی؛ و اگر از صمیمِ قلب بخواهی این خواسته‌ها را در آینده دنبال کنی، جایگاهِ خود را در آن واقعیت خواهی یافت؛ و مسیرت را برای به نتیجه رساندنش ترسیم خواهی کرد.

قدرتِ هدف

روشِ دیگری هم وجود دارد که بی‌میلی‌ات می‌تواند تو را از آن چرخیدنِ همِستروار رها کند، چون گاهی اوقات اصلاً مهم نیست که چه سؤالی از خودت بپرسی یا چندین بار این جمله‌ها را گفته باشی؛ چون قطعاً نمی‌توانی تمامِ اشتیاقت را برای تغییرِ همه‌چیز به‌مدتِ طولانی، سرزنده و محکم حفظ کنی. ممکن است تو یکی از بهترین شروع‌کننده‌ها باشی، ولی به همان خوبی کاری را به پایان نرسانی. در انتهای همه‌ی این مسیرها، تو با این حقیقتِ محض روبه‌رو می‌شوی که باید به همان اندازه هم برای حفظِ موقعیتی که خلق کردی، مشتاق باشی. تو برای تغییرِ ریشه‌ای زندگی‌ات، بی‌میلی و فشارِ آن را همیشه حس خواهی کرد، یعنی همین زندگی‌ای که به آن خُو گرفته‌ای. منظورم این است که یا باید همین که هستی باشی، یا باید تا حالا تغییر کرده باشی! تو ظرفیتش را داشته‌ای که زندگی‌ات این‌طور از آب درآمده است.

اینکه با خودت روراست باشی، خیلی خوب است. تصمیم‌گیری برای آنکه در همان نقطه‌ای که هستی بمانی، به‌اندازه‌ی تصمیم برای عزیمت و حرکت، مقتدرانه است. چرا؟ چون گاهی اوقات تشخیصِ ماندن در جایی که خوشحال نیستی، عزم و انگیزه‌ی لازم را برای پذیرشِ تغییرِ همیشگی و واقعی فراهم می‌کند. این اتّفاق باید بدونِ سرزنش‌کردنِ خود و بی‌آنکه قربانیِ مشکلاتِ شخصیتی شوی، صورت گیرد. درست است. همان موقع که متوجه می‌شوی از لحاظِ شناختی، حساب‌شده در این موقعیت قرار گرفته‌ای، می‌توانی خود را شکوفا کنی و از آن موقعیت خارج شوی! همچنین این امر شالوده‌ای برای اهدای موهبتِ پذیرش، غنیمت‌شمردن اتّفاقی که افتاده؛ و شجاعت و جسارت برای مواجهه با آینده‌ای غیرِقابلِ‌تصوّر است.

مَردِ عاقل برای چیزهایی که ندارد، عزا نمی‌گیرد؛ بلکه برای داشته‌هایش خشنود است.

«اِپیکتتوس»

وقتی درها به رویت بسته است

در خیلی از موارد، بهترین پاسخی که می‌توانم بدهم این است: شاید حقیقتاً بی‌میلی.

گاهی اظهارِ بی‌میلی، به همان اندازه‌ی بیانِ مشتاق‌بودن می‌تواند قدرتمند و تأثیرگذار باشد.

آیا دوست داری با بدنی مریض زندگی کنی؟ نَه. آیا مایلی به آن زندگی ادامه دهی که دائماً منتظرِ حقوقِ ماهیانه باشی؟ نَه. آیا دوست داری رابطه‌هایی ناپایدار و ناموفق را تحمل کنی؟ نَه.

من بی‌نهایت مشتاقم!!

بی‌میلیْ عزم و تصمیم را شعله‌ور می‌کند. بی‌میلیْ دسترسی به نگرشی قاطع و فوری به شرایطی را فراهم می‌کند که در آن هستی. بی‌میلیْ خط قرمز می‌کِشد که دیگر میلی نداری تا از آن رد شوی.

همین بی‌میلیْ به ادامه‌دادنِ شرایطِ ساده‌ی موجود، با احساساتی ارضانشده و آرزوهایی محقق‌نشده است که تو را ملزم به تلاش برای تغییر خواهد کرد. فقط وقتی برای تحملِ دری‌وری‌ها بی‌میل باشی، روی پایت می‌ایستی و شروع به حرکت می‌کنی. در این مواقع، هیچ انگیزه‌ای برای تغییر، قوی‌تر از حسِ بی‌میلی برای تحملِ این شرایط نیست. کدام‌یک از اینها برای زندگیِ تو مفیدتر هستند؟ من بی‌نهایت مشتاقم یا من بی‌میلم؟ آیا متوجه شده‌ای که بی‌میلی هم می‌تواند به همان اندازه‌ی مشتاق بودن، قدرتمند باشد؟

با توجه به شرایطی که داریم، بعضی از ما با گفتنِ «من مشتاقم» بیشتر انرژی می‌گیریم، درحالی‌که بیانِ جمله‌ی «من بی‌میلم» نیز به دیگران قدرت و عزمِ بیشتری می‌دهد. تو باید با توجه به موقعیتی که در آن هستی، بدانی کدام‌یک می‌تواند انگیزه‌ی بیشتری به تو بدهد یا بهتر بگویم، خون به رگ‌هایت تزریق کند.

تو جزو هرکدام از دسته‌هایی که گفتم باشی، نه‌تنها می‌توانی بیانِ مخصوص به خودت را داشته باشی، بلکه می‌توانی مسیری را که می‌خواهی از آن به مشکلت نزدیک شوی مجدداً بررسی کنی.

برای مثال، آیا مایلی که یک شغلِ جدید پیدا کنی؟

«بله، من مشتاقم.»

آیا دوست داری شغلی را که از آن متنفری ادامه دهی؟

«نَه، مایل نیستم.»

هر دو جمله می‌تواند کاملاً مؤثر باشد. این بستگی به خودت دارد که کدام‌یک را برای شخصیتت و موقعیتی که در آن هستی، انتخاب کنی. حالا بگو کدام‌یک برای تو مناسب‌تر است؟

در را پیدا کن

تقدیرْ افراد مشتاق را هدایت می‌کند و اشخاصِ بی‌میل را دنبالِ خود می‌کِشد.

«سِنِکا»

یا تو سرنوشتت را کنترلی می‌کنی، یا سرنوشتت تو را کنترل می‌کند. زندگی برای تعلل‌ها و تعویق‌های تو متوقف نمی‌شود. حتّی بخاطرِ پریشانی‌ها و ترس‌های تو هم مکث نمی‌کند. زندگی دقیقاً در کنارِ تو جریان دارد. چه تو نقشِ فعّالی داشته باشی، چه نداشته باشی، نمایش ادامه دارد.

به همین دلیل یکی از نخستین درس‌هایی که به مراجعانم می‌دهم این است: «من بی‌نهایت مشتاقم

قبل از اینکه بتوانی با صداقت این جمله را به‌خودت بگویی، باید یک سؤال از خود بپرسی: «آیا واقعاً مشتاقم؟» این سؤال نیاز به پاسخ دارد. نمی‌شود آن را همین‌طور به امانِ خدا رها کرد. خب! من واقعاً مشتاقم؟ این سؤال می‌تواند پاسخ را از دلت بیرون بکشد. آیا واقعاً مشتاقم؟ مقابلِ قدرتِ این سؤال، نمی‌توان مقاومت کرد؛ نمی‌توانم برای گفتنِ حقیقت از زیرِ فشارش شانه خالی کنم.

  • آیا مشتاقم به باشگاه بروم؟
  • آیا مشتاقم با آن پروژه‌ای که مرا سَرِ کار گذاشته بودند، همکاری کنم؟
  • آیا مشتاقم با ترس‌های اجتماعی‌ام روبه‌رو شوم؟
  • آیا مشتاقم که برای افزایشِ حقوق درخواست بدهم، یا این شغلِ لعنتی را رها کنم؟

خلاصه بگویم، آیا مشتاقی که درحال‌حاضر زندگی‌ای را که داری متوقف کنی و زندگیِ جدیدی را آغاز کنی؟ همه‌ی اینها با غلیانِ اشتیاقی که حالتی جاری، گسترش‌بخش و انقباظی‌ست و زندگی در آن جوانه می‌زند شروع می‌شود. تمامِ این اتّفاق‌ها با یک تلنگرِ تغییرِ کلام در درونت رُخ خواهد داد.

ما اغلب خودمان را افرادی تعلل‌خواه، تنبل یا بی‌انگیزه می‌بینیم. درحالی‌که در واقعیت هم بی‌اشتیاق هستیم. انجام خیلی از کارها را کنار می‌گذاریم یا نادیده می‌گیریم، چون به خودِمان می‌گوییم اصلاً نمی‌خواهیم انجامش دهیم یا از پَسَشْ بَرنمی‌آییم.

به‌جایِ اینکه این رفتار را نقطه‌ضعفِ خود بدانیم، بهتر است حسی از همان اشتیاقی را که اکنون هیچ اثری از آن نیست در درونِ خود ایجاد کنیم، جرقه‌ای از توانایی، البته اگر مایل هستی! چراکه تو خالقِ اصلیِ صداقت، سعه‌ی صدر و توانایی هستی. روزگاری با شوروشوقِ جوانی یا کنجکاوی کودکی، رسیدن به این مرحله که می‌شد به آن روحِ زندگی بخشید آسان بود، اما پس از سپری‌شدنِ سال‌ها، تا اندازه‌ای این حالتِ جادویی را گم کرده‌ایم.

فیلسوفِ سیاسیِ مشهور، نیکولو ماکیاوِلی، می‌گفت:

با اشتیاق‌داشتن، هیچ مشکلی دیگر بزرگ نیست.

فقط یک لحظه توجه داشته باش؛ اصلاً مهم نیست در زندگی با چه چیزهایی مواجه شده‌ای؛ و چه موانعی بر سَرِ راهت قرار دارد، اگر راغب هستی که آن اشتیاقِ مثال‌زدنی را در خودت خَلق کنی، یگانه راه تلاش‌کردن، قدم‌برداشتن، درآویختن با موانع؛ و سرانجام، پیشرفت و حرکتِ روبه‌جلوست تا به همان زندگی که آرزویش را داری برسی.

به همین دلیل است که عبارت‌هایی ساده مثلِ «من بی‌نهایت مشتاقم» خیلی پُرمغز جلوه می‌کند. تو با تعهد به آن، سرزنده و قدرتمند می‌شوی؛ و وجودت را به‌خاطرِ جذبه و گیرایی‌اش، آماده‌ی دریافت می‌کنی.

دوباره می‌پرسم: مشتاقی؟!

بَر شانست لعنت نفرست. دیگران را سرزنش نکن. شرایط تقصیری ندارند.

تو انگار دوست داری زندگی‌ات را تحمل کنی

درباره‌اش فکر کن. مشکل از کجاست که این سایه‌های تاریک و شریر، گرما و شادیِ زندگیِ سعادتمندت را به‌یغما می‌برند؟

از شغلت متنفری؟ رابطه‌ات با کسی اشتباه است؟ از نظرِ سلامتی مشکلی داری؟ خب، دنبالِ شغلِ جدید بگرد؛ ارتباطت را قطع کن؛ رژیم غذایی‌ات را عوض کن، ورزش کن یا هرچیزی که به‌نطرت مفید است. به‌نظر ساده می‌آید. این‌طور نیست؟ حتّی پس از اتّفاق‌هایی مثلِ مرگِ عزیزان یا شکست در کسب‌وکار که ظاهراً اختیاری درقبالِ‌شان نداری، امّا تو در نوعِ برخوردت با زندگیِ پس از آن اختیار و قدرتِ بی‌نهایتی داری.

اگر میل و رغبتی به شرایط نداری، یا به‌عبارتی، اگر با همین اوضاع خُو گرفته‌ای، چه دوستش داشته باشی چه نداشته باشی، خودت انتخابش کرده‌ای.

قبل از اینکه به «امّا» فکر کنی یا ناراحت و عصبی شوی، اجازه بده حرفم را کامل کنم: دفاع کردن از شرایطی که الان داری، دلیل قانع‌کننده‌ای برای بودن در این شرایط است. تَرکش کن.

بهانه‌گیری نکن. از عهده‌ی عواقبش بَرنمی‌آیی. اینها مثلِ چمدانِ اضافی در سفری‌ست که باید سبک حرکت کنی.

شرایطْ مَرد را نمی‌سازد؛ فقط او را به خود بازمی‌شناساند.

«اِپیکتتوس»

همان‌طور که اپیکتتوس اشاره کرده، مقیاس درست برای اندازه‌گیریِ خودت، شرایطی نیست که در آن حضور داری، بلکه روشی است که با آنها برخورد و رفتار می‌کنی. برای شروعِ این فرآیندِ جدید، تو ابتدا باید چیزهای دیگر را کنار بگذاری.

بَر شانست لعنت نفرست.

دیگران را سرزنش نکن.

شرایط را مقصّر ندان.

دنبالِ مشکل در دورانِ کودکی و همسایه‌هایت نگرد.

این دیدگاه برای مطالبی که در این بخش بیان می‌کنم، بسیار حیاتی‌ست. تو نمی‌توانی، تکرار می‌کنم، تو نمی‌توانی دیگران را مقصّرِ شرایطِ زندگی‌ات بدانی. حتّی مقصّر دانستنِ خودت هم بی‌فایده است. البته با شرایط و بحران‌هایی مواجه خواهی شد، که ظاهراً هیچ کنترلی بَر آنها نداری، حتّی ممکن است بسیار ناراحت‌کننده هم باشند، مثلِ بیماری، ناتوانی یا مرگِ عزیزان.

امّا همیشه کاری هست که بتوانی برای تأثیرگذاشتن روی این شرایط انجام دهی و از پسِ آن برآیی، حتّی اگر سال‌ها در آن شرایط بَد بوده باشی و راهی برای خروج از آن پیدا نکرده باشی. البته باید اوّل مشتاق باشی. برای اینکه کاملاً به نگرش و دیدگاهم ایمان بیاوری، باید اوّل بپذیری که با وجودِ اتّفاق‌هایی که در زندگی‌ات رُخ داده است؛ و تو هیچ اختیار و کنترلی بَر آنها نداشته‌ای، پس از وقوعِ آن حوادث، تو بدونِ هیچ عذر و بهانه‌ای، همیشه و هر لحظه، صددرصد مسئولِ نوعِ رفتار و برخوردت هستی.

فرهنگِ لغتْ اشتیاق را این‌گونه تعریف می‌کند:

کیفیت یا حالتی از آماده‌بودن؛ آمادگی.

به‌عبارتِ‌دیگر، اشتیاق حالتی‌ست که ما می‌توانیم با زندگی مواجه شویم و شرایط را از دیدگاهِ دیگری ببینیم. اشتیاق با تو شروع می‌شود و با تو هم پایان می‌پذیرد. هیچ‌کس نمی‌تواند تو را مشتاق کند؛ و تا زمانی که واقعاً برای حرکتِ بعدی آماده و راغب نباشی، نمی‌توانی به‌جلو حرکت کنی.

وقتی اشتیاقِ حرکت را به‌دست آوردی، می‌توانی از طریقِ آن، آزادیِ ذاتی و درونی را هم تجربه کنی؛ سپس چیزی به‌سرعت در رگ‌هایت به جریان می‌افتد. وقتی اشتیاقی در تو نباشد، تعللی ازلی متوقفت خواهد کرد و پس از چندی، وزنه‌ای که روی سینه‌ات قرار می‌گیرد، غرقت خواهد کرد.

می‌شنوم که می‌گویی: «من مشتاقم اما...». باور کن هر بار که «امّا» را به آخرِ جمله‌ات اضافه می‌کنی، خودت را قربانی خواهی کرد. طی سال‌های زیادی که مربّی بودم، داستان‌های زیادی درباره‌ی شرایطِ بغرنج و پیچیده شنیده‌ام، از تاریک‌ترین گذشته‌ها، تا فشار و وخامتِ زمان حال و ترسِ خزنده به‌سمتِ آینده. بله! بارها و بارها این داستان‌های دردناک را شنیده‌ام. تو باید به نیّت و هدفِ من گوش بدهی. من اصلاً قصد ندارم با گفتنِ این داستان‌ها، تو را هیجان‌زده و ملتهب کنم، خب، البته شاید ناخواسته این کار را انجام دهم، ولی نیّتِ من این است که تو را برای رسیدن به توانایی‌های درونی‌ات برانگیزانم، تا عظمت و قدرتِ خود را درک کنی، نَه اینکه حالت را بگیرم! برای لحظه‌ای به این فکر کن که آن اشتیاق در زندگی‌ات ظاهر شود؛ نَه اشتیاقی کم‌رنگ و بی‌حال، بلکه اشتیاقی محکم و پُرزور، اشتیاقی که نشان دهد تو همین‌حالا آماده‌ای برای حرکتِ بعد و عمل به آن. اشتیاق به تغییر، اشتیاق به حرکت، اشتیاق به پذیرش. یک اشتیاقِ واقعی، جادویی و الهام‌بخش.