فصلِ دوّم: من بی‌نهایت مشتاقم - بخشِ اوّل

دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی · 1402/9/8 15:55 · خواندن 3 دقیقه

بَر شانست لعنت نفرست. دیگران را سرزنش نکن. شرایط تقصیری ندارند.

تو انگار دوست داری زندگی‌ات را تحمل کنی

درباره‌اش فکر کن. مشکل از کجاست که این سایه‌های تاریک و شریر، گرما و شادیِ زندگیِ سعادتمندت را به‌یغما می‌برند؟

از شغلت متنفری؟ رابطه‌ات با کسی اشتباه است؟ از نظرِ سلامتی مشکلی داری؟ خب، دنبالِ شغلِ جدید بگرد؛ ارتباطت را قطع کن؛ رژیم غذایی‌ات را عوض کن، ورزش کن یا هرچیزی که به‌نطرت مفید است. به‌نظر ساده می‌آید. این‌طور نیست؟ حتّی پس از اتّفاق‌هایی مثلِ مرگِ عزیزان یا شکست در کسب‌وکار که ظاهراً اختیاری درقبالِ‌شان نداری، امّا تو در نوعِ برخوردت با زندگیِ پس از آن اختیار و قدرتِ بی‌نهایتی داری.

اگر میل و رغبتی به شرایط نداری، یا به‌عبارتی، اگر با همین اوضاع خُو گرفته‌ای، چه دوستش داشته باشی چه نداشته باشی، خودت انتخابش کرده‌ای.

قبل از اینکه به «امّا» فکر کنی یا ناراحت و عصبی شوی، اجازه بده حرفم را کامل کنم: دفاع کردن از شرایطی که الان داری، دلیل قانع‌کننده‌ای برای بودن در این شرایط است. تَرکش کن.

بهانه‌گیری نکن. از عهده‌ی عواقبش بَرنمی‌آیی. اینها مثلِ چمدانِ اضافی در سفری‌ست که باید سبک حرکت کنی.

شرایطْ مَرد را نمی‌سازد؛ فقط او را به خود بازمی‌شناساند.

«اِپیکتتوس»

همان‌طور که اپیکتتوس اشاره کرده، مقیاس درست برای اندازه‌گیریِ خودت، شرایطی نیست که در آن حضور داری، بلکه روشی است که با آنها برخورد و رفتار می‌کنی. برای شروعِ این فرآیندِ جدید، تو ابتدا باید چیزهای دیگر را کنار بگذاری.

بَر شانست لعنت نفرست.

دیگران را سرزنش نکن.

شرایط را مقصّر ندان.

دنبالِ مشکل در دورانِ کودکی و همسایه‌هایت نگرد.

این دیدگاه برای مطالبی که در این بخش بیان می‌کنم، بسیار حیاتی‌ست. تو نمی‌توانی، تکرار می‌کنم، تو نمی‌توانی دیگران را مقصّرِ شرایطِ زندگی‌ات بدانی. حتّی مقصّر دانستنِ خودت هم بی‌فایده است. البته با شرایط و بحران‌هایی مواجه خواهی شد، که ظاهراً هیچ کنترلی بَر آنها نداری، حتّی ممکن است بسیار ناراحت‌کننده هم باشند، مثلِ بیماری، ناتوانی یا مرگِ عزیزان.

امّا همیشه کاری هست که بتوانی برای تأثیرگذاشتن روی این شرایط انجام دهی و از پسِ آن برآیی، حتّی اگر سال‌ها در آن شرایط بَد بوده باشی و راهی برای خروج از آن پیدا نکرده باشی. البته باید اوّل مشتاق باشی. برای اینکه کاملاً به نگرش و دیدگاهم ایمان بیاوری، باید اوّل بپذیری که با وجودِ اتّفاق‌هایی که در زندگی‌ات رُخ داده است؛ و تو هیچ اختیار و کنترلی بَر آنها نداشته‌ای، پس از وقوعِ آن حوادث، تو بدونِ هیچ عذر و بهانه‌ای، همیشه و هر لحظه، صددرصد مسئولِ نوعِ رفتار و برخوردت هستی.

فرهنگِ لغتْ اشتیاق را این‌گونه تعریف می‌کند:

کیفیت یا حالتی از آماده‌بودن؛ آمادگی.

به‌عبارتِ‌دیگر، اشتیاق حالتی‌ست که ما می‌توانیم با زندگی مواجه شویم و شرایط را از دیدگاهِ دیگری ببینیم. اشتیاق با تو شروع می‌شود و با تو هم پایان می‌پذیرد. هیچ‌کس نمی‌تواند تو را مشتاق کند؛ و تا زمانی که واقعاً برای حرکتِ بعدی آماده و راغب نباشی، نمی‌توانی به‌جلو حرکت کنی.

وقتی اشتیاقِ حرکت را به‌دست آوردی، می‌توانی از طریقِ آن، آزادیِ ذاتی و درونی را هم تجربه کنی؛ سپس چیزی به‌سرعت در رگ‌هایت به جریان می‌افتد. وقتی اشتیاقی در تو نباشد، تعللی ازلی متوقفت خواهد کرد و پس از چندی، وزنه‌ای که روی سینه‌ات قرار می‌گیرد، غرقت خواهد کرد.

می‌شنوم که می‌گویی: «من مشتاقم اما...». باور کن هر بار که «امّا» را به آخرِ جمله‌ات اضافه می‌کنی، خودت را قربانی خواهی کرد. طی سال‌های زیادی که مربّی بودم، داستان‌های زیادی درباره‌ی شرایطِ بغرنج و پیچیده شنیده‌ام، از تاریک‌ترین گذشته‌ها، تا فشار و وخامتِ زمان حال و ترسِ خزنده به‌سمتِ آینده. بله! بارها و بارها این داستان‌های دردناک را شنیده‌ام. تو باید به نیّت و هدفِ من گوش بدهی. من اصلاً قصد ندارم با گفتنِ این داستان‌ها، تو را هیجان‌زده و ملتهب کنم، خب، البته شاید ناخواسته این کار را انجام دهم، ولی نیّتِ من این است که تو را برای رسیدن به توانایی‌های درونی‌ات برانگیزانم، تا عظمت و قدرتِ خود را درک کنی، نَه اینکه حالت را بگیرم! برای لحظه‌ای به این فکر کن که آن اشتیاق در زندگی‌ات ظاهر شود؛ نَه اشتیاقی کم‌رنگ و بی‌حال، بلکه اشتیاقی محکم و پُرزور، اشتیاقی که نشان دهد تو همین‌حالا آماده‌ای برای حرکتِ بعد و عمل به آن. اشتیاق به تغییر، اشتیاق به حرکت، اشتیاق به پذیرش. یک اشتیاقِ واقعی، جادویی و الهام‌بخش.