فصلِ هشتم - بخشِ ششم

من منتظرِ اتّفاقِ خاصی نیستم و هر اتّفاقی را میپذیرم
انتظاری نداشته باش و همهچیز را بپذیر
هیچکدام از این موارد، به این معنی نیست که نمیتوانی برنامهریزی کنی، یا اینکه فکر کنی من از تو میخواهم بدونِ هدف یا مقصد سراسرِ زندگی را وقت بگذرانی.
امّا وقتی برنامهریزی میکنی، چه چیزی را باید از انتظارهایی که بهطورِ ذاتی همراهِ آن بهوجود میآید، بهدست آوری؟ هیچ! وقتی از دستِ انتظارهای برنامهریزیات خلاص شوی، انگار دست در دستِ زندگی رقصکنان در حرکتی؛ میتوانی برنامهات را اجرایی کنی و با هرچه پیشِ رویت قرار میگیرد، تعامل داشته باشی.
اگر موفق شدی، باید جشن بگیری و اگر شکست خوردی، میتوانی دوباره برایش برنامهریزی کنی.
انتظارِ پیروزی یا شکست نداشته باش. برای پیروزی برنامهریزی کن؛ و از شکست درس بگیر. آزادانه دوستش داشته باش و محبت و توجهِ آنها به خود را نیز. خودت را از شَرِ فشارها و احساساتیگریِ انتظارها خلاص کن. هرچه بادا باد.
همین زندگی را که داری دوست داشته باش؛ نه چیزی که انتظارش را داشتی.
«من هیچ انتظاری ندارم و هر اتّفاقی را میپذیرم.» این عبارت تأکیدی ساده، تو را از مشغلههای ذهنی خلاص؛ و قدرتمندانه وارد میدانِ زندگیات میکند، تو را از وسواسِ فکر کردنهای مدام خلاص میکند و کاری میکند دل به زندگی بدهی. مشکلات، موانع، مخالفتها و ناامیدیها همگی جزئی از زندگی هر انسان هستند.
شغل تو این نیست که در یک شرایطِ افتضاح، دستوپا بزنی؛ باید بتوانی از معمولیبودن بیرون بیایی؛ و بهترینِ خودت شوی؛ مهمترین استعدادهایت را کشف کنی و برای اینکه هر روزِ خدا را بهمعنای واقعی زندگی کنی، خودت را به چالش بکشی.
زندگیات، موفقیتت، خوشحالیات، فقط در دستهای توست. قدرتِ حرکت، ماجراجوبودن و کشفِ استعدادهایت همگی در دسترس خودت است. بهیاد داشته باش: هیچکس نمیتواند تو را نجات دهد، هیچکس نمیتواند تو را تغییر دهد، همهی اینها «وظیفهی خودت» است. چه زمانی بهتر از همینحالا برای شروعِ تغییر سراغ داری؟