پیدا کردنِ یک بازاریابِ موفق و حرفه‌ای

دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی · 1402/9/21 00:23 · خواندن 2 دقیقه

دوستم هولی دلش می‌خواست کسی را داشته باشد، که در تهیه‌ی یک آگهی به او کمک کند. به او گفتم که همین هدف را روی یک کاغذ بنویسد و بعد در جزیره‌ی کوچکِ خودم نشسته بودم و «نارگیل‌ها را برق می‌انداختم»؛ البته این کار را برای او کردم. با چند نفر از دوستانم تماس گرفتم و آن‌ها هم مرا به بهترین شخصی که در این حرفه می‌شناختند معرفی کردند؛ و من هم با تک‌تکِ آن‌ها تماس گرفتم و در موردِ هولی با آن‌ها صحبت کردم و نظرات و پیشنهاداتِ‌شان را هم شنیدم. بعد هم بعضی از این ایده‌ها را با دوست دیگرم جان درمیان گذاشتم، تا از او هم راهنمایی بگیرم و بعد هرچه را که به دست آورده بودم، در اختیارِ هولی گذاشتم.

وقتی بعد از گردآوری این همه اطلاعات با هولی تماس گرفتم، متوجه شدم که یک نفر را استخدام کرده است. درواقع یک بازاریاب حرفه‌ای و مناسب با او تماس گرفته بود و به توافق رسیده بودند.

آیا من وقتم را الکی هدر داده بودم؟ فقط به‌خاطر این‌که من نتوانسته بودم کمکی بکنم؛ و او جوابش را از راه دیگری به دست آورده بود؟ نَه، ابداً این‌طور نیست! دوست معلمی به‌نامِ باب چسنی دارم که این فرایند را «هم‌زدنِ دیگ» نامگذاری کرده است.

درواقع هولی با زنگ زدن به من دیگِ را هم‌زد؛ و من هم در عوض همین کار را کردم و مسئول تبلیغاتِ او اکنون کارگردانِ آگهی‌هاست؛ با او تماس می‌گیرد و به او می‌گوید که هولی دقیقا به چه کمکی نیاز دارد. خب، این رسمِ دنیاست و دنیا همین‌طوری می‌چرخد، یعنی وقتی‌که می‌نویسید در اصل چرخ‌های دنیا را به حرکت درمی‌آورید.

«برق انداختنِ نارگیل‌ها» یک نوع هم‌زمانیِ یونگی ایجاد می‌کند؛ یعنی چند حادثه‌ی تصادفی به‌طورِ ناگهانی باهم تلاقی می‌کنند. پس نوشتن، احتمالِ وقوع آن را بالا می‌برد و فعالیت‌هایی که این‌جا انجام می‌دهیم، باعثِ ایجادِ حرکت در یک جای دیگر می‌شود. پس لطفاً بنویسید تا اتّفاق بیفتد.

هیچ‌وقت نمی‌توانید بفهمید که چه موقع پیام شما را در جزیره‌ی دیگری دریافت می‌کنند.