فصلِ هفتم: من مصمم هستم - بخشِ چهارم

ارادهات را شُعلهور کن
برای درکِ ایدهی عزم و اراده در عمل، بیا نگاهی به یک ماجرای معروفِ موفقیت بیندازیم که من و تو بهخوبی با آن آشنا هستیم: آرنولد شوارتزنگر.
آرنولد در خانوادهای نسبتاً فقیر در شهرِ کوچکی در اتریش متولد شد، تنها چند سال پس از پایانِ جنگِ جهانیِ دوّم.
امّا آرنولدِ جوان، رؤیای رفتن به آمریکا و بازی در فیلمهای هالیوودی را در سَر میپروراند. والدینش دربارهی این آرزوی او چه فکر میکردند؟ فکر میکنی اهالیِ شهر دربارهی جاهطلبیاش به او چه میگفتند و یا پشتِسرش چه حرفهایی میزدند؟
حواست باشد، ما دربارهی امروز صحبت نمیکنیم که تلویزیون، اینترنت، گوشیهای هوشمند و هرچیزی داریم که میتوانیم بدونِ سیم ارتباط برقرار کنیم تا به یک ستاره تبدیل شویم. آنزمان خیلی از خانوادهها حتّی تلویزیون هم نداشتند.
«آمریکا» مفهومی غبارآلود و خیالانگیز برای آرنولد و مردمانی بود که با او بزرگ شده بودند. آمریکا جایی بود که آنها فقط در تصاویر و فیلمها دیده بودند.
میتوانستی تضمینکنی هرکسی که او را میشناخت، فکر میکرد هیچ شانسی برای رسیدنِ به رؤیایش ندارد. او هر زمانیکه حرف آنها را باور میکرد، درواقع این تصوّرِشان را به واقعیت تبدیل میکرد.
اگر این را قبول میکرد که یکی از مشهورترین بدنسازانِ جهان نخواهد شد، هرگز نمیتوانست به این مهم برسد. اگر او میپذیرفت که نمیتواند به آمریکا مهاجرت کند، هرگز نمیتوانست. اگر میپذیرفت که نمیتواند واردِ عرصهی سینما شود، هرگز نمیتوانست یک سوپرِاستارِ سینما یا یک سیاستمدار شود. او همهچیز را رها میکرد.
امّا او هرگز چیزهای ممکن و غیرممکنی را که مردمِ دنیا به او میگفتند قبول نکرد.
او مصمم بود. او هر روز ساعتها در باشگاه وقت صرف کرد تا بدنش را آماده کند. او فیگورهای بدنسازیاش را تمرین کرد. مطالعه کرد. کسبوکار و تجارت را یاد گرفت. در آزمونِ هنرپیشگیِ فیلمها شرکت کرد.
با عزم و اراده، گزینهای به اسمِ تسلیمشدن یا تغییرِ مسیرها برایش وجود نداشت.
اگر به مسیری که طی کرد نگاهی بیندازی، میتوانی نکتهای ارزشمند دربارهی عزم و اراده را یاد بگیری: گاهی اوقات «اراده»، تمامِ چیزیست که داری.
قبل از آرنولد، هیچ بدنساز اتریشی نتوانسته بود در فهرستِ الفِ شروعِ مسابقاتِ ایالاتِ متحده قرار بگیرد، چه برسد به اینکه در انتخاباتْ به سِمَتِ فرماندارِ کالیفرنیا برسد. تو الان میتوانی مطمئن باشی که او قسمتِ خوبِ زندگی و حرفهاش را بدون اینکه بداند به کجا میرود، صرف کرد. وقتی تو به سرزمینی کشفنشده سفر میکنی، هیچ تابلوی راهنمایی در مسیر وجود ندارد. تمامِ این ماجرا، کشف و جستوجوست. تو یک رَدِ پای جدید از خود بهجا میگذاری، نَه اینکه بهدنبالِ دیگری راه بیفتی.
وقتی خودت را در آن موقعیت میبینی، تمام کاری که از دستت بَرمیآید تمرکزکردن و مواجهشدن با مسائلِ پیشِ رویت است. بهجلو پیش میروی و با مشکلاتی که در مسیر، سَرِ راهت سبز میشوند، مبارزه میکنی.
حتّی آرنولد که دیدگاهی وسیع و بینظیر داشت، درنهایت هر بار با برداشتنِ یک قدم به هدفش رسید.
او به باشگاه میرفت و روی عظلاتِ دو سَرِ بازویش کار میکرد. او روی هر حرکت تمرکز میکرد، هر حرکتِ دمبل را زیرِ نظر داشت، تکرار، تکرار و تکرار، انقباض و انبساط و رشدِ ماهیچههایش را احساس میکرد.
پس از اتمامِ تمرینهای مربوط به عضلاتِ دو سَرِ بازو، سراغِ ماهیچههای سرشانهاش میرفت. پس از آن عضلاتِ پشتِ کمر، سپس عظلاتِ کپل و در ادامه روی ماهیچههای ران کار میکرد و در نهایت سراغِ ساق میرفت.
وقتی روی گروهی از ماهیچههای مرتبط کار میکرد، تمامِ حواسِ خود را به کارش میسپرد. پس از آن نوبت به گروهِ دیگری از ماهیچهها میرسید. لحظهبهلحظه.
وقتی کار روی همهی ماهیچههای بدنش تمام میشد، خسته و کوفته به خانه میرفت؛ امّا فردا دوباره با عزم و اراده به باشگاه برمیگشت.
آدمهای دیگری هم هستند، مثلِ ملاله یوسفزی که برای دفاع از حقوق زنان و کودکان در افغانستان ایستادگی کرد؛ یا مایکل فلپس و رکوردهای ورزشیِ دستنیافتنیاش؛ یا جسیکا کوکس که بدونِ دست متولّد شد و درحالِ حاضر خلبانِ هواپیماهای تجاری است.
گرفتی چی گفتم؟
کلیدِ مصممشدنْ تمرکز بَر مشکلاتیست که بَر سَرِ راهت قرار دارند. باید تمامِ حواست را جمع کنی. تبدیل به کسی شو که حتّی اگر تمامِ داشتههایش را از دست بدهد، باز هم دست از پیشرفت بَرندارد. جواب، همیشه جایی بیرون از کُنجیست که برای خودت برگزیدهای؛ تمامِ چیزی که باید انجام دهی این است که پاسخ را بیابی.
پس از آن میتوانی به حرکتْ ادامه دهی و سراغِ مانعِ بعدی بروی و باز باید تمامِ توجهات را معطوف به مشکلِ بعدی کنی و مراقبش باشی. با موانعِ بعدی و بعدی هم به همین منوال بَرخورد کن.
با انجامِ این روش، تو هرگز نباید نگران این باشی که به کجا میروی. نباید نگران باشی که چقدر از مسیرت باقی مانده است. بهاینترتیبْ تو موانع و مشکلاتت را دوست خواهی داشت، بهجایِ اینکه از آنها فرار کنی، چون این موانع هستند که کلیدِ موفقیت و رشد تو خواهند بود. فقط هر بار یک قدم بردار.
و اگر با مانعی در مسیرِ پیشرفتت برخورد کردی، یا بَر آن غلبه کن یا آن را دور بزن. بههرصورت به مسیرت ادامه بده.
عزم و اراده به این معنی نیست که سراسیمه بهسمتِ هدفت یورش بِبَری، به این معنی نیست که هر طرف دلت خواست راهت را بگیری و بروی. عزم و اراده باید با اقداماتی متمرکز و تعیینشده همراه باشد و بارها و بارها تکرار شود.
تو با مُشت به دیوارِ آجری ضربه نمیزنی چون دستت خونی و کبود میشود. تو از چکّش و قلم استفاده میکنی و با روشی مشخص، ذرهذره دیوار را میکَنی تا درنهایت سوراخی در آن ایجاد کنی.
سپس سوراخ را بزرگتر و بزرگتر میکنی و قبل از اینکه متوجه این موضوع شوی، مثلِ آلیس پا در آینه میگذاری و واردِ دنیای کاملاً جدیدی میشوی.