فصلِ اوّل: شروعِ کار - بخشِ اوّل

دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی · 1402/9/6 14:38 · خواندن 5 دقیقه

این کتابْ سیلیِ دنیاست، تا بیدار شوی و توانایی‌هایت را کشف کنی، خودت را به فنا ندهی و بهترینِ خودت در زندگی باشی.

تمامِ مدتی که درگیر بگومگو و قضاوت‌های درونی هستی، که البته هیچ‌وقت هم متوقف نخواهند شد، صدایی آرامْ زیرِ گوشَت زمزمه می‌کند: «تو خیلی تنبل و خِرِفتی و اصلاً به‌دردِ هیچ‌کاری نمی‌خوری.» تو حتّی متوجه نیستی چقدر به این زمزمه اعتقاد داری، یا چه‌اندازه تباهت می‌کند. تو فقط تمامِ روز کار می‌کنی تا بَر استرس‌ها و فشارهای روحی‌ات چیره شوی، زندگی‌ات را نجات دهی و اگر نتوانی چرخِ لعنتیِ زندگی را بچرخانی، تن به تسلیم می‌دهی؛ و شاید هرگز به جایی که در زندگی می‌خواستی نرسی.

این کتاب به کسانی اختصاص دارد که آن خودگویی‌های بی‌حاصل را تجربه کرده‌اند. جریانِ بی‌پایانِ شک و بهانه، زندگیِ روزمره را به گند می‌کِشد. این کتابْ سیلیِ دنیاست که بیدارت کند، تا توانایی‌هایت را کشف کنی، خودت را به فنا ندهی و به بهترینِ خودت در زندگی تبدیل شوی.

بیا بحثِ‌مان را از یک جای درست شروع کنیم. دو نوع گفتگو وجود دارد که هر روز با آن درگیری: صحبت با دیگران و حرف‌زدن با خودت. ممکن است از آن دسته افرادی باشی که «حرف‌زدن با خود» را حاشا کنی، البته در واقعیت، مخاطبِ اغلبِ مکالمه‌های روزمره، خودت هستی؛ و از تمامِ این صحبت‌ها در خلوت و انزوای ذهنت لذّت می‌بری.

چه فردی برون‌گرا یا درون‌گرا؛ و چه خلّاق و یا عمل‌گرا باشی، مقدار زیادی از زمانت را برای حرف‌زدن با خودت صرف می‌کنی! تو درحالِ ورزش‌کردن، کارکردن، خوردن، مطالعه‌کردن، نوشتن، قدم‌زدن، پیام‌دادن، گریه‌کردن، بحث‌کردن، مذاکره‌کردن، برنامه‌ریزی‌کردن، دعاکردن، مدیتیشن، حتّی حینِ رابطه‌ی جنسی (و هرچیز دیگری که بگویی)، در ذهنت مشغولِ حرف‌زدن با خودت یا دیگران هستی. بله! حتّی موقعی هم که خوابی این کار را انجام می‌دهی.

حتّی همین الآن هم داری با خودت حرف می‌زنی!

البته نگران نباش! این نشانه‌ی دیوانگی نیست؛ شاید این نشان می‌دهد که همه‌ی ما کمی دیوانگی در وجودِمان هست. به‌هرجهت، همه‌ی ما با خودِمان حرف می‌زنیم، پس بنشین و از این نمایشِ عجیب‌وغریب استقبال کن.

طبقِ تحقیقاتِ انجام شده، روزانه، حدودِ پنجاه هزار فکر از ذهنِ ما می‌گذرد. فکرِ موضوعاتی که با خودت حرفِ‌شان را می‌زنی، یا ترجیح می‌دهی از ذهنت گذر نکنند، یا می‌کوشی بَر آنها غلبه کنی و شکستِ‌شان بدهی. درحالی‌که ما هیچ دخالتی در این‌گونه افکارِ واکنشی و خودکار نداریم، ولی درباره‌ی افکارِ بامعنا و پُراهمیت، اختیارِ زیادی داریم. افکارِ بامعنا بدونِ برنامه‌ریزیِ قبلی بُروز نمی‌کنند. تحقیقاتِ اخیر در علمِ عصب‌شناسی و روان‌شناسی، این نظریه را بیش‌ازپیش به‌اثبات رسانده‌اند که نوعِ مکالمه‌هایی که در طولِ روز درگیرش هستی، تأثیرِ به‌سزایی بَر کیفیتِ زندگی‌ات دارد. پروفسور ویل هارت از دانشگاهِ آلاباما، چهار آزمایش ترتیب داد که شرکت‌کنندگانِ آن، رویدادها و اتّفاق‌های مثبت و منفی یا بی‌اثر را به‌یاد آوردند یا تجربه کردند. آنها متوجه شدند وقتی از افراد، خواسته شد تا اتّفاق‌های بی‌اهمیت را به همان شکلی توصیف کنند که در جریان بود، احساسِ مثبتِ بیشتری در کلامِ‌شان وجود داشت؛ و زمانی که رویدادی منفی را به همان روش تشریح می‌کردند، حالتِ منفیِ بیشتری را تجربه کردند. به‌عبارتِ‌ساده‌تر، طرزِ بیانی که برای تعریف و تفسیرِ شرایطِ خود به‌کار می‌بری، دقیقاً نشان می‌دهد که چگونه به آنها می‌نگری، تجربه‌شان کرده‌ای و چگونه در بطنِ آنها حضور داری؛ و این موضوع به‌طرزِ شگفت‌آوری بَر نحوه‌ی برخورد با زندگی و مواجهه‌ات با مشکلاتِ بزرگ و کوچک تأثیرگذار است.

ارتباطِ بینِ چیزی که به زبان می‌آوری و آنچه احساس می‌کنی، صدها سال است که شناخته شده است. فیلسوفانی مثلِ ویتگنشتاین، هایدگر و گادامر همگی بَر اهمیتِ مفهومِ زبان در زندگی تأکید داشته‌اند. ویتگنشتاین می‌گفت:

... سازگاری و تناسب میانِ افکار و واقعیت را می‌توان در ساختارِ زبان پیدا کرد، همان دستور زبانِ حقیقی‌ست که باید درک شود.

خبر خوب این است که مطالعات و تحقیقات، به‌اثبات رسانده‌اند که خودگویی‌های ذهنیِ مثبت، می‌تواند روحیه‌ی فرد را به‌طورِ چشمگیری بهبود بخشد، اعتمادبه‌نفسش را تقویت کند، بهره‌وری‌اش را افزایش دهد و مزایای خوب دیگری هم به‌همراه داشته باشد؛ خیلی بیشتر از این حرف‌ها. درواقع، برطبقِ شواهد پروفسور هارت و مطالعاتش، این خودگویی‌های مثبت می‌تواند یکی از ارکانِ اصلی و کلیدیِ زندگیِ شاد و موفق باشد.

و خبرِ بد اینکه برعکسش هم صادق است: خودگویی‌های منفی نه‌تنها حال و روزمان را به‌هم می‌زند، حتّی می‌تواند ما را سرگردان یا به‌حالِ خودمان رها کند و می‌تواند کاری کند مشکلاتِ کوچک، بزرگ‌تر به نظر بیایند؛ و حتّی مشکلاتِ دیگری را به‌وجود می‌آورند که قبلاً وجودِ خارجی نداشته‌اند. خبر دسته‌اولی که باید بدانی این است که همین خودگویی‌ها نابودت می‌کند، آن هم از راهی که اصلاً تصوّرش را هم نمی‌کنی.

همه‌ی اینها را در ذهنت داشته باش، تا این موضوع را هم برایت روشن کنم: اگرچه این کتاب درباره‌ی استفاده از زبان درست و مناسب برای بهبودِ کیفیتِ زندگی‌ست، بااین‌همه، به‌هیچ‌وجه پیشنهاد نمی‌دهم که ناگهان روشِ تفکر را تغییر دهی، یا اظهاراتِ شخصی مثبت را شروع کنی. به آن موضوعات به‌اندازه‌ی کافی پرداخته شده است که تا حدودی هم موفق بوده؛ و قطعاً دیگر لازم نیست که در این کتاب سراغِ آنها بروم.

من از تو نمی‌خواهم خودت را یک بَبْرْ فرض کنی؛ و سپس آن حیوانِ خشمگینِ درونت را آزاد کنی. تو قطعاً یک بَبر نیستی. این کتاب ممکن است برای بعضی از افراد مفید باشد و حتّی روش‌هایش هم به بیشترِ افراد جواب بدهد، امّا من خودم غرورِ اسکاتلندی بی‌نهایتی دارم. اگر دستِ من باشد؛ و کسی از من بخواهد که این توصیه‌ها را عملی کنم، مانند این است که چیزِ مزخرفی را به‌زور به خوردم بدهند. ممنونم نمی‌خواهم! ممنونم!

از تمامِ «بچه‌مثبت‌ها» عذرخواهی می‌کنم، چون قرار است در این کتاب به مسائل دیگری بپردازم که با کتاب‌های روان‌شناسیِ کلیشه‌ای متفاوت است؛ و اساساً در مسیرِ دیگری‌ست. این کتاب مثلِ کسی‌ست که بی‌نهایت دلسوزِ توست و می‌خواهد کمکت کند تا استعدادهایت شکوفا شود.