برق انداختنِ نارگیل‌ها

دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی · 1402/9/20 23:45 · خواندن 3 دقیقه

بیشترِ اهدافی که حتّی برای یک بار به روی کاغذ آمده باشد، بدونِ این‌که شما تلاش بیشتری برایِ‌شان انجام بدهید، به‌وقوع می‌پیوندند؛ امّا این‌که بخواهید برای اهدافِ‌تان پول تزریق کنید، ایرادی ندارد. هرچه اهدافِ‌تان جذّاب‌تر باشند؛ و هرچه اشتیاق و هیجان بیشتری برایش داشته باشید، دیگران و اطرافیانِ‌تان تلاشِ بیشتری می‌کنند تا رؤیاهای شما به واقعیت بپیوندند.

من این فرایندِ «کشاندنِ دیگران به چرخه‌ی بازی» را برق انداختنِ به نارگیل‌ها تعبیر کرده‌ام.

در دهه‌ی شصت، دانشمندان میمون‌هایی را در یکی از دور افتاده‌ترین جزایرِ ژاپن پیدا کردند، که شن ریزه‌های روی سیب‌زمینی را با شستن در داخل آب پاک می‌کردند. بعد وقتی‌که میمون‌های بیشتری این کار را یاد گرفتند، فعالیت در جزایرِ دیگر هم تقلید شد و سایرِ میمون‌ها هم همین کار را کردند.

کن کیز جی. آر این فرایند را مسئولیت‌های شخصیِ انفرادی نام نهاد، نمی‌دانم اگر ما جای میمون‌ها بودیم، آیا به مؤثربودنِ این فرآیند پی می‌بردیم یا نه؟

من عبارتِ «برق انداختنِ نارگیل‌ها» را به‌جای «پاک کردنِ خاکِ روی سیب‌زمینی‌ها» به‌کار بردم، چون به نظرم جذّاب‌تر و جالب‌تر بود، می‌خواهم بگویم که:

فعالیت در یک حوزه، چطور باعثِ فعّال‌شدنِ بخش‌های دیگر می‌شود.

وقتی با نوشته‌ای ذوق و اشتیاقِ‌تان را نشان می‌دهید، چیزی پدیدار می‌شود و کلمات آشکار می‌شوند. پسرانِ من، جیمز و پیتر، مالک و گرداننده‌ی یک شرکتِ طراحی گرافیک هستند. آن‌ها بسیار فعّال، خلّاق و سخت‌کوش و دارای تخیّلِ قوی می‌باشند، کارِشان هم درحالِ رشدِ روزافزون است. در ابتدای هر ماه، یک جلسه‌ی برنامه‌ریزی برگزار می‌کنند و اهدافِ‌شان را برای ماهِ آینده روی کاغذ می‌آورند. با فعالیت‌هایشان این اهداف را دنبال می‌کنند و هر دوشنبه، اهدافی را که برای یک هفته در نظر دارند، روی تخته می‌نویسند و بعد بازهم فعالیتِ سخت؛ اهدافِ موردِنظر را تغذیه می‌کنند و چیزی که دائماً باعثِ خوشحالیِ آن‌ها می‌شود، مقدار کاری است که آن‌ها از منابعِ بکر و دست‌نخورده به دست می‌آورند.

وقتی بچه‌ها از موفقیت‌های حاصل از روشِ «برق انداختنِ نارگیل‌ها» صحبت می‌کنند، اظهار رضایت و خوشحالی می‌کنند. می‌گویند وقتی روی چیزی که نوشته‌اند متمرکز می‌شوند، موقعیت‌های دیگر هم به‌صورتِ غیرقابلِ باوری سَرِ راهشان قرار می‌گیرند. پیتر مثالی ذکر می‌کند:

ما می‌خواستیم کارِ بیشتری برای شرکتِ‌مان «بولزآی» ایجاد کنیم، بنابراین برنامه‌ای ترتیب دادیم و برای مشتری‌هایمان فرستادیم. تقریباً بلافاصله با شرکت تماس گرفتند، ولی با کمالِ‌تعجب باید بگویم که تلفن‌ها از طرفِ مشتری‌های ثابت خودِمان نبودند، اغلب مردمِ عادی بودند که اصلاً نامه‌ای برایِ‌شان ارسال نشده بود. ما انرژی زیادی در این راه صرف کردیم و تلفن‌هایمان به کار افتاد، امّا از طرفِ مشتریانِ جدید.

آن‌ها اهدافِ‌شان را نوشتند، «ما برای این‌که اسمِ خودِمان را در معرض دید عموم قرار بدهیم، به تبلیغاتِ بیشتری نیاز داریم». بعد هم در نمایشگاه غرفه‌ای را ایجاد کردند و یادداشت‌هایی را برای تمامِ شرکت‌های منطقه که ممکن بود در زمینه‌ی طراحی به کمک نیاز داشته باشند، ارسال کردند؛ و بسته‌های پیشنهادیِ خودِشان را به آن‌ها معرفی کردند. خیلی از این تلاش‌ها به‌صورت مستقیم جواب نداد، ولی اتّفاقی که غیرِمنتظره بود و برایشان پیش آمد، این بود که از طرفِ روزنامه‌ی معروف وال استریت جورنال با آن‌ها تماس گرفته شد. روزنامه قصد داشت مقاله‌ای را در رابطه با کسب‌وکارهای کوچک امّا موفق چاپ کند؛ و مغازه‌ی فتوکپی کینکو، اسم آن‌ها را به‌عنوانِ دو فردِ موفق و فعّال به روزنامه داد، مقاله در اینترنت چاپ شد و در حدِ انفجار برای آن‌ها تبلیغ کرد.