بخشِ سوّم

چطور انجام‌دادنِ یک کار، فکرت را عوض می‌کند

فواید این مسئله دوبرابر است.

مسلماً وقتی کاری را انجام می‌دهی، همان کاری که در دستِ اقدام داری، انجام می‌گیرد؛ امّا در کنارِ آن، به‌طرزِ عجیبی این بهترین راه برای تغییرِ افکارت نیز هست.

دلایلِ زیادی برای این موضوع وجود دارد. ما می‌دانیم افکارت می‌تواند تبدیل به واقعیت شود؛ و زمانی خودِ واقعی‌ات یکی از همان رفتارهایی‌ست که جزو بهترین علایقت هست، افکارت هم رفته‌رفته با آن رفتار متناسب می‌شود و خو می‌گیرد. به این موضوع توجه کن: افکارت (و احساسات ناشی از آن) همیشه هم‌ردیف با بهترین علایق، سلامتی، مسائلِ مالی یا استعدادهایت نیست. اغلبِ اوقات این افکار و احساسات تو را از استعداد و توانایی‌هایت دور می‌کنند. چیزهایی مثلِ تردید، ترس، طفره‌رفتن یا ناامیدی به‌جایِ رفتارهای مثبتی که واقعاً باید زندگی‌ات را به‌جلو برانند، بر تو و زندگی‌ات حاکم می‌شوند.

اگر بدونِ شک و دودلی سراغِ وظیفه‌ای بروی که بَر عُهده داری، دفعه‌ی بعدی که کار مهمی برای انجام‌دادن بَر عُهده‌ات باشد، چگونه فکر خواهی کرد؟ افکارت در گذرِ زمان، شروع به رفتاری شهودی و حسی می‌کند تا اینکه دیگر ذهنت، هر بار بیشتر از قبل مستقل از افکارِ منفی‌ات شروع به عمل می‌کند. آیا می‌خواهی به خودت و بدشانسی‌هایت فکر کنی، یا دوست داری به کارهایی رسیدگی کنی که درحال‌حاضر ضروری هستند؟

تا حالا دقّت کرده بودی وقتی کاملاً در چیزی غرق می‌شوی، تمامِ مشکلات و خودگویی‌های ذهنیِ منفی‌ات ناپدید می‌شوند؟ وقتی به‌طوری کاملاً حقیقی و شناختی درگیرِ انجامِ فعالیت یا تمرینی می‌شوی، آن بگومگوهای درونیْ ساکت و ساکت‌تر می‌شوند. گلف‌بازها، تنیسورها، متفکران، بافندگان، موزیسین‌ها، هنرمندان و دوندگانی که بینِ ما حضور دارند، دقیقاً می‌دانند من چه می‌گویم. ورزش‌کاران این را «تمرکزِ خیلی بالا» می‌نامند؛ و خبرِ خوب این است که تو می‌توانی با داشتنِ «تمرکزِ خیلی بالا» عملکردِ خیلی بهتری نیز داشته باشی!

وقتی می‌توانی تمرکزت را روی کاری که درحالِ انجامش هستی، جمع کنی، سرانجام هوش و آگاهی‌ات شروع به ایده‌پردازی می‌کند.

هربار که این کار را انجام می‌دهی، تجربه‌ای از اعتمادبه‌نفس و اعتمادبه‌خود را شکل می‌دهی. تمامِ اینها در بلندمدّت روی روشِ فکر کردنت تأثیر خواهند گذاشت.

خب، راهِ دوّمی که فعالیت‌های تو روی افکارت تأثیر می‌گذارند چیست؟

یادت هست که گفتم افکارت می‌توانند خودِ واقعی‌ات را شکل دهد؟ این کاملاً حقیقت دارد. همان‌طور که افکارت می‌توانند خودِ واقعی‌ات را بسازند، این فقط از طریقِ فعالیت‌ها و رفتارهای توست که افکارت می‌توانند برازنده‌ی زندگی‌ات باشند. تا قبل از آن، آنها فقط یک مشت فکر بودند.

گاهی ذهنِ ما شبیهِ آینه‌های خانه‌های بازی و شادی‌ست، می‌توانند زندگی و استعدادهای ما را کج‌وکوله کند، پیچ‌وتاب دهد و مغشوش کند.

ذهنِ ما اغلب درکی غیرواقعی از دنیا دارد، با تفسیرها، سوءِبرداشت‌ها، رفتارها و عقاید غیرارادی و برنامه‌های فرهنگی و خانوادگی به رگبار بسته می‌شود، که همگی در سطحِ بیرونی زندگی‌مان قرار گرفته‌اند، مثلِ طراحی‌هایی روی کاغذِ رسمِ بزرگ، درحالی‌که هرچه بیشتر تلاش می‌کنیم تا خودِ واقعیِ‌مان را به این طراحی نزدیک کنیم، بیشتر با آن گلاویز می‌شویم.

شکافِ بینِ اینکه زندگی واقعاً چگونه است و طرزِ فکرِمان درباره‌ی اینکه زندگی چگونه است، اغلب سیاه‌چاله‌ای‌ست که ما در آن بی‌حاصل دست‌وپا می‌زنیم.

ما فکر می‌کنیم همه‌چیز بدتر یا بهتر، سخت‌تر یا آسان‌تر از این قیل‌وقال و قضاوت‌های بی‌ربط است.

این نکته را در نظر بگیر: وقتی در مسئله‌ی مهمی گَند می‌زنی، فوراً فکرهایی مثلِ مواردی که اشاره می‌شود، مرتب به ذهنت می‌آید: «وای خیلی احمقم» یا «همیشه باید یه خرابکاری بکنم.»

تمامِ این حرف‌ها به این معنی‌ست که واکنشِ تو به یک موقعیت با کلِّ رفتارهایت سازگار نیست. درست مثلِ زمانی که درباره‌ی «غیرممکن» بودنِ کاری که باید انجامش دهی می‌نالی. (بله، می‌نالی!). مغزِ تو شروع به دنبال‌کردنِ همان رشته‌افکاری می‌کند که خلاص‌شدنِ از آن بسیار دشوار است.

خوشبختانه، اگر بپذیری که افکارت فقط قسمتِ کوچکی از یک کلِّ عظیم را تشکیل می‌دهد و آنها را عملی کنی، کم‌کم متوجه می‌شوی که تمامِ این مدّت چقدر از ماجرا عقب بوده‌ای.

این اساساً شبیه روشی است که روان‌شناسان برای معالجه‌ی بیمارانِ خود به‌کار می‌برند، چون درست جواب می‌دهد، با به‌چالش‌کشیدنِ افکارِمان با فعالیت‌ها و اینکه خودِمان را در معرضِ موقعیت‌هایی قرار دهیم که در مقابلِ‌شان مقاومت می‌کنیم، می‌توانیم ذهنِ‌مان را آموزش دهیم که دنیا را با دیده‌ی بصیرت بنگرد. ما به زندگی‌کردنِ زندگی «همان‌گونه که هست» خُو می‌گیریم، نَه آن‌طور که به آن فکر می‌کنیم.

دفعه‌ی بعد که هرگونه فکر منفی یا تحلیلِ بُرّنده‌ای را احساس یا تجربه کردی که قدرت را از تو سلب می‌کند، فوراً واردِ عمل شو. مستقل از آن فکر عمل کن. مخصوصاً طبقِ بهترین علایقی که داری عمل کن، نَه اینکه به روشی رو بیاوری که فکر و احساسِ غیرارادی بَر تو تحمیل می‌کند.

هر بار بهتر از قبل عمل خواهی کرد تا اینکه درنهایت ذهنت از خوابِ غفلت بیدار می‌شود و می‌فهمد. «هی! من از پَسَش برمی‌آیم. من دارم یاد می‌گیرم!»