فصلِ پنجم: من از تردید استقبال میکنم - بخشِ دوّم

نمونهای از استعداد
عبارتِ ما برای اطمینان به دو دلیل میتواند غمانگیز و دارای نتیجهی معکوس باشد.
دلیلِ اوّل اینکه تردیدْ جاییست که اتّفاقها در آن رُخ میدهند. تردیدْ مسیرِ شخصیِ تو بهسمتِ فرصتهاست. همان محیطی که در آن رشد میکنی، چیزهای نو را تجربه میکنی و چیزهای جدید و نتایجِ بیسابقه را خَلق میکنی. تردیدْ سرزمینِ اتّفاقهای جدید است.
تمایلِ ما به امنیت، جلوی هر حرکتِ جسورانهای را میگیرد.
«تاسیتوس»
وقتی دودستی چسبیدهای به چیزی که با آن راحتی و آرامش داری؛ و یا کاری را انجام میدهی که همیشه انجام میدادی، در حقیقت در گذشته زندگی میکنی و اصلاً حرکتِ روبهجلویی در تو مشاهده نمیشود. تو کارها و رفتارهایی را قرقره میکنی که در یک زمان زندگی برای تو ریسک بوده است، چون نمیدانستی در پسِ پردهی انجامِشان چه در انتظارت نشسته است، امّا آنها را به امورِ روزمرهی خودت تبدیل کرده بودی.
به این موضوع کمی فکر کن: اگر همیشه در خانه لم داده باشی، چطور میتوانی به مکان جدیدی بروی؟ چطور بدون اینکه کسی را ملاقات کنی، میخواهی رابطهای رمانتیک را شروع کنی؟ چطور با انجامِ کارهای همیشگی، میخواهی حرکتِ جدیدی را آغاز کنی؟
تو نمیتوانی. راستش را بخواهی تو نمیتوانی حتّی پیشبینی کنی افرادی که میشناسی چه در سَر دارند، چه برسد به آنهایی که نمیشناسی. چه این صف، صندوقِ فروشگاه یا کلوپِ شبانه یا بانک باشد، موقعیتهای اجتماعی ناچاراً سرشارِ از «تردید» هستند. ای بابا! بیشترِ مواقع حتّی نمیتوانی افکار و احساساتِ خودت را هم پیشبینی کنی! آن مواردی را بهیاد بیاور که عجولانه قضاوت کردی و بعداً نظرت عوض شد.
اگر ریسکِ درخواست از رئیس را به جان نخریده باشی، چطور حقوقت افزایش پیدا خواهد کرد؟ اگر همیشه بهدنبالِ اطمینان و راحتی باشی، چطور در کار و شغلت پیشرفت خواهی کرد؟
به اینها دست پیدا نخواهی کرد. موفقیت، هرگز اطمینانِ خاطر نیست. موفقیت بدونِ ریسک بهدست نمیآید. حتّی اگر باهوشترین و باپشتکارترین فرد هم باشی، هیچ تضمینی وجود ندارد.
افرادی که به انجامِ کارهای مهم و شاق در زندگیِشان ادامه میدهند، این موضوع را خوب میدانند. آنها حتّی به استقبالِ ریسک هم میروند.
هنگامِ تصمیمگیری، بهترین کار این است که همان اوّل و سریع، تصمیم بگیری. تعللکردن کارِ اشتباهیست، امّا بدترین کار این است که کلاً هیچ تصمیمی نگیری.
«تئودور روزوِلت»
با دقّتِ بیشتری به گفتهی روزوِلت توجه کن؛ گُمکردنِ هدف بدترین کاری نیست که شاید مرتکبش شوی، بلکه دستکشیدن از هدف بدترین کارِ ممکن است.
تو، مردمِ موفق را میبینی و با خودت فکر میکنی که آنها همیشه استعدادهای خودِشان را کشف کردهاند. بیشترِ آنها بهنظر میرسد نوعی اعتمادبهنفس، کاریزما یا استعداد دارند، که به هر کاری دست میزنند برایِشان ساده و راحت است. آنها یقیناً چیزی دارند که تو نداری، امّا به حرفم ایمان داشته باش، رسیدنِ به اهدافِشان اصلاً مطمئن و راحت نبوده است. خیلی از آنها هر روز دچارِ شک و تردید بودند، گاهی صدها بار در طولِ یک روز! کاملاً درست است، آنها دقیقاً همانجایی بودند که تو الآن هستی؛ و با خود به این فکر میکردند که آیا به هدفِشان خواهند رسید، آیا ارزشش را دارد یا توانایی رسیدنِ به آن را دارند.
روزهایی بود که آنها با شک و تردید به کاری دست میزدند. آنجا بود که با خود فکر میکردند: «این کار هیچوقت جواب نمیده.» خیلی از آنها در این مسیرِ طولانی و در دفعاتِ بسیار، خود را بَر لبهی پَرتگاهِ تسلیم دیدهاند.
آنها به این خاطر که مطمئن بودند موفق میشوند، به موفقیت دست «نیافتهاند.» آنها موفق شدند چون به تردیدْ اجازه ندادند سدِّ راهِشان شود. آنها به هر روشی که شده، به هدفِ خود رسیدهاند. شک و دودِلی را نادیده گرفتند و روبهجلو حرکت کردند. همان زمان که لازم بود سَرسخت و مصمم باشند، مصمم بودند.
کمی به مردمی فکر کن که به چیزهای بزرگی دستیافتهاند، ولی بهسرعت در گمنامی محو شدند. من مطمئنم چند نمونه هم که شده در ذهنت داری؛ یا کارآفرین بودند، یا تاجر یا ورزشکار.
در دورانِ حرفهایام، افراد موفق زیادی تحتِ هدایتم بودند. آنها نزد من آمدند چون زندگیِشان یکنواخت شده بود؛ و خودِشان هم بیروح و بیشوروشوق شده بودند. چه اتفاقی افتاده بود؟ خیلی از آنها که افرادی مرفه بودند، سالها آسایش و راحتیِ خود را فدای هدفی کردند که بهدنبالِ آن بودند، امّا بهمحضِاینکه اطمینانِ خاطر را به تردید ترجیح دادند، از تلاش و دستیابی، کناره گرفتند. با سَر رفتند توی دیوار! ببخشید دیفال!
چرا چنین اتّفاقی میافتد؟ چون وقتی تو به یکی از اهدافت میرسی، وقتی ثروتمند و موفق هستی، طبیعتاً آینده برایت کمی مطمئنتر بهنظر میرسد. شکّی ندارم که همهی ما با یک میلیون دلار پولِ نقد، کمی احساسِ امنیت بیشتری میکنیم؛ امّا آن تغییرِ طرزِ تفکر، دقیقاً همان شرایط و محیطِ لازم را برای آن تباهی و شکستِ نهایی مهیّا میکند. وقتی دیگر نگرانِ پول و مسائلِ مالی نباشیم، آرزوی رسیدن و حتّی نیاز به آن فروکش میکند. وقتی دیگر نگرانِ رسیدنِ به موفقیت نباشیم، میتواند از احساسِ جاهطلبیِ ما کم کند و بیخیالش شویم. ما در حبابِ توهمِ اطمینانِ خاطرمان غوطهور میشویم. سرانجام کاری را انجام میدهیم که «رضایت» مینامیمش. ما ناچاراً به اطمینانِ خاطر رضایت دادیم.
این همان قدرتی است که تردید در زندگیِ ما اِعمال میکند که میتواند ما را بسازد یا نابود کند. میتواند ثروتمند یا فقیرِمان کند. میتواند ما را به موفقیت سوق دهد و یا به مسیرِ دیگری منحرف کند.
برای افرادِ زیادی، «تردید» هر دو نتیجه را بههمراه دارد.