فصلِ پنجم: من از تردید استقبال می‌کنم - بخشِ اوّل

دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی دکتر نوید گلپایگانی · 1402/9/11 21:18 · خواندن 3 دقیقه

تردید جایی‌ست که هرچیز جدیدی در آن رُخ می‌دهد

تو یک معتادی

تو از کنترل خارج شده‌ای و کاملاً وابسته به مخدر انتخابت هستی، حتّی متوجه نیستی که این موضوع تاچه‌اندازه روی زندگی‌ات تأثیر می‌گذارد. تو کِششِ بی‌اختیار و هوسی فرساینده داری و این هوس قابلیتِ پیش‌بینی دارد.

فردا باران خواهد بارید؟ عملکردِ سهامم چطور خواهد بود؟ قهرمانِ سوپر بول کدام تیم خواهد بود؟ تو دائماً به آینده نظر داری و در تلاش هستی بدانی که چه اتّفاق‌هایی رخ خواهند داد.

چرا؟

جوابش یک کلمه است: اطمینان. ما به‌دنبالِ اطمینان هستیم و از تردید دوری می‌کنیم. می‌خواهیم بدانیم چه در انتظارِ ماست، کجا می‌خواهیم برویم و چه می‌خواهیم بپوشیم. می‌خواهیم آماده باشیم. ایمن باشیم. این خیلی فراتر از یک فکر و خیال است، بیشتر شبیهِ اعتیاد است. ما قبل از اینکه مردم را بشناسیم، آنها را ورانداز می‌کنیم و در کسری از ثانیه درباره‌ی شخصیتِ‌شان قضاوت می‌کنیم. ما کالاها و بِرَندهایی را خریداری می‌کنیم که صدها جایگزینِ مشابه دارند. ما مکمّل‌ها و ویتامین‌های مختلفی را برای جلوگیری از بیماری مصرف می‌کنیم، درحالی‌که هنوز به آن دچار نشده‌ایم. ماه‌ها و گاهی سال‌ها با کسی ارتباط برقرار می‌کنیم، تا از آینده‌ای که می‌خواهیم با او بسازیم، مطمئن شویم؛ و تا جایی ادامه می‌دهیم که اطمینان یابیم شرایط همان‌طوری پیش می‌رود که خودمان می‌خواهیم. به من اطمینانِ خاطر بده، اطمینان! اطمینان!

ما همه‌ی نوشته‌های پشت‌کامیونی و نوشته‌های اینترنتی را می‌دانیم که ریسک‌پذیری را تشویق و ما را به پذیرشِ تردید تحریک می‌کنند. ما حتّی می‌دانیم این آمادگی برای پذیرشِ ریسک به‌طورِ مستقیم با ظرفیتِ ما برای روبه‌رو شدن با آینده و احتمالات مرتبط است، ولی خیلی از ما هنوز در دنیای درونیِ کوچک و مطمئنِ خودمان جا خوش کرده‌ایم.

و البته که دلیلی برایش وجود دارد. تقریباً تا همین اواخر، دنیا برای امثالِ من و تو جای ترسناک‌تری بود؛ و با هر قدمی که به‌سمتِ ناشناخته‌ها برمی‌داشتیم، با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کردیم. زندگی یک بازیِ پُر از خطر و ریسک بود. تقریباً هر روز، تو و هر آدمِ دیگری روی این کُره‌ی خاکی یا در حکمِ غذایی برای جانوران بودید یا مانند آدم بدبختی کورکورانه در این سیّاره زندگی می‌کردید. تو حکمِ شوخیِ کثیفی را داشتی که زمین بَر سَرت آورده بود.

خیلی خوش‌شانس هستیم که دنیا مثلِ هزاران سالِ قبل ترسناک نیست؛ (اگرچه یک منطقه‌ی امنِ آرمانی هم نیست). در حقیقت، به‌طورِ باورنکردنی‌ای زندگی خیلی امن‌تر شده است. پزشکی و فناوری روزبه‌روز بهتر می‌شود؛ جرایم فجیع در سرتیترِ اخبار شایع شده است؛ ولی در حقیقت، در زندگیِ روزمره‌ی شهروندانِ کشورهای غربی به‌ندرت دیده می‌شود.

یقیناً هنوز بیماری‌های مرگ‌بار و تهدیدِ فعالیت‌های خشونت‌آمیز یا فاجعه‌بار وجود دارد، امّا خیلی خوشحالم که بگویم: شانس تو برای ابتلا به ویروسِ زامبی یا ورود به سرزمین‌های رؤیایی هالیوود همراهِ دوروتی و سگش، توتو، خیلی کم است!

چند خبرِ تکان‌دهنده هم برایت دارم: خوش‌شانسی این نیست که در مسیرِ رفتن به سوپرمارکت نمیری؛ یا پس از درخواستِ افزایش حقوق، رئیست تو را نکُشد؛ و اگر به کسی پیشنهادِ شروع رابطه‌ای را دادی، به‌یک‌باره شلوارت پایین نمی‌افتد و آن زیرشلواری‌های باب‌اسفنجی‌ات نمایان نمی‌شود؛ و از فرطِ شرمندگی دچارِ مرگ زودرس نمی‌شوی؛ یا درحالی‌که در استارباکس روبه‌موت هستی، قهقه‌ی مردم در گوشَت نمی‌پیچد.

به‌عبارتِ‌دیگر، نفرت ما از ریسک که گاهی واقعاً ضروری‌ست، دیگر ضرورتی ندارد. چراکه غرایز بقا که ما را زنده نگه می‌دارند، می‌توانند دقیقاً همان چیزهایی باشند که مانعِ زندگی‌کردنِ ما می‌شوند.