فصلِ چهارم: من از پَسَش برمیآیم - بخشِ سوّم

به آینده نگاه کن
حالا تو به انتهای یکی از دو سمتِ راهآهن سفر کردهای و زمان آن رسیده است که برگردی و راهِ سمتِ دیگر را در پیش بگیری.
حتماً متوجه شدهای که مسیرِ سمتِ راست، آیندهی توست. در این مسیر، تو چیزهایی را خواهی یافت که قرار است اتّفاق بیفتند، تمامِ تجربهها و رویدادهایی که در زندگی منتظرت هستند.
ارتباطهای جدید با آدمهایی که تا حالا ملاقاتِشان نکردهای. مکانهایی که تا حالا در آنها حضور نداشتهای. کارهایی که همیشه میخواستی امتحانِشان کنی.
وقتی برای اوّلینبار کسی را که واقعاً برایت جذّاب است میبوسی، هیجانِ بینظیری را تجربه خواهی کرد، یا ارتباط، رضایت و آرامشِ پیرشدن کنار کسی که دوستش داری.
شاید تو فرزندانی خواهی داشت و بزرگشدنِ آنها، نمرههای خوبِشان در کلاس، امتیاز گرفتنِشان در تیمِ فوتبال و تئاتر اجراکردنِشان در مراسمِ مدرسه را نظاره خواهی کرد. هیجوقت آنها عشقِ زندگیِشان را به تو معرفی نخواهند کرد؛ و بعد از آن، صحنههایی از رفتن به سینما یا دیزنی وُرلد با نوههایت را خواهی دید.
ظرفیتها و فرصتهای بکر و دستنخوردهای وجود دارد که در آینده منتظرت هستند؛ چه، اتّفاق مهمی از زندگی باشند و چه، شبی پُر از خنده با بهترین دوستانت. آینده، قطعاً چیزهای خیلی خوبی برایت در گنجه پنهان کرده است.
البته باید بدانی که همهی آنها خوش و خرّم نیستند؛ دردِسَرها و رنجهایی هم در انتظار نشستهاند. ناامیدیها، شکستها، جنگها و ترسها. در اینها متوقف نشو و به تمامِ مسیر تا انتها خوب نگاه کن، تا انتهای انتها. درست است، این زندگی به خطِ پایان نزدیک خواهد شد، نیروی زندگی در این جسمِ فیزیکی از حرکت خواهد ایستاد، تجربهی بودنت به پایان خواهد رسید: به روزی فکر کن که «مرگ» بهسراغت خواهد آمد. میدانم که اصلاً خوشایند نیست، امّا حتماً پیش خواهد آمد؛ پس چرا از الآن آن را نپذیریم؟
در این زندگی، تو مجبور به انجام کارهایی هستی که دوست نداری، افرادی را میبینی که خوشت نمیآید؛ و در مکانهایی حضور پیدا میکنی که علاقهای نداری. مَردم همانقدر که راحت و سریع وارد زندگیات میشوند، همانطور هم ترکت میکنند. تو پولِ زیادی از دست خواهی داد، چیزهای زیادی خراب خواهند شد و سگت هم خواهد مُرد!
امّا تو از همهی اینها گذر خواهی کرد، چه خوب چه بد، دقیقاً همانکاری که در گذشته کردی. تو همانند قهرمانی هستی که آنجا خواهی ایستاد و مقاومت خواهی کرد، چون همهی آنها فقط صحنههایی گذرا از فیلمِ داستانِ زندگیات هستند.