بَرعکس نوشتن

وقتی مارک نمایشنامهاش را مینوشت، از رؤیایی که در قلبش بود خبر نداشت. از بعضی جهات او از آخر به اوّل حرکت کرد. قبل از اینکه سؤالی را مطرح کند، پاسخش را میدانست. این روشِ «کور» بیشتر منطبق با تمریناتِ کتابِ غیرِعادی لورا دی با عنوانِ «شهودِ عملی» میباشد.
مارک موقعیتی را برام تشریح کرد، که عادت به نوشتن تمریناتِ لورا دی چه موقعیتهایی را برایش به ارمغان آورده بود. او میگفت:
لورا دی به شما پیشنهاد میکند که سؤالات را یادداشت کنید؛ و بعد بهدنبالِ حلشان بروید؛ و بعد بهصورتِ تصادفی آنها را در پاکتهای شمارهدار قرار بدهید. بعد هم طیِ چند هفته با نوشتنِ داستانهایی به سؤالات پاسخ بدهید، در اصل شما نمیدانید به کدام سؤال پاسخ میدهید و فقط زمانی داستان نوشته شده را تحلیل میکنند که قبلاً آن را نوشته باشید.
نوع داستانی که لورا دی پیشنهاد میکند یک داستانِ تمام و کامل نیست، بلکه ایدههایی است که به ذهنِ شما خطور میکند، مخصوصاً وقتیکه در آرامشِ کامل به سَر میبرید. در حقیقت او میگوید: «اجازه بدهید آن تصویرِ خَلق شده در موردِ خودش یک داستان بسازد».
حسِ کنجکاوی مارک با این چالش کاملاً برانگیخته شده بود، تصویری که به ذهن او خطور کرده بود، تصویرِ پسربچهای بود که داشت غرق میشد. حکایت از این قرار است:
«یک پسربچه در یک دریاچه غرق میشود و روحش به بهشت میرود. جایی که پُر از رنگینکمان و ابرهای صورتیِ زیباست؛ روحِ بچههایی که مردهاند همگی در آنجا حضور دارند. ولی ماندنِ او در آنجا زیاد طول نمیکشد؛ و دوباره به دریاچه برمیگردد، میبیند که توسطِ یک پیرزن که شناگرِ ماهری هم هست، نجات داده شده است. تصویر هر دو در روزنامهها چاپ میشود و بعد از آن هر دو نفر با هم ارتباطِ دوستانهی قوی برقرار میکنند. پیرزنِ مهربان هر سال از رُم برای پسرک دوستداشتنی کارت پستال هدیه میفرستد.»
بعد از اینکه این داستان را روی کاغذ آورد، یکی از پاکتها را باز کرد و سؤالش را برداشت. سؤال این بود: آیا من کاتولیک میشوم، یا پیروی کلیسای اسقفها و یا هیچکدام؟ حیرتآور بود؟ مگر نَه؟
تأییدِ فوقالعادهای بود، واقعیت این بود که پسرک از غرقشدن نجات پیدا کرده بود؛ و بعد هم تصویرِ آب، بهشت و ابرها و کارتپستال ایتالیایی در ایام کریسمس بود؛ و همهی اینها برای مارک نشانه بودند.
او میگوید: من دَه صفحهی دیگر نوشتم و تمامِ تصاویر و سمبلها را تحلیل کردم و در پایان از خودم پرسیدم: این علائم چه مفهومی دارند؟ مطمئناً برای دیگران نمیتواند معنایی داشته باشد.
روزِ بعد با کشیشِ کلیسای «جان فیشرِ مقدّس» تماس گرفتم و به او گفتم که من میخواهم کاتولیک شوم.
مارک برای تعلیم دیدن ثبتنام کرد، روزِ عیدِ پاکِ بعدی غسل تعمیدش را انجام داد؛ و از پیروانِ کلیسای کاتولیک شد و به فرقهی آنان پیوست.
حالا هم او رهبرِ آواز در مراسم عشای ربانی همان کلیساست و هر یکشنبه مراسمِ آواز جماعت را رهبری میکند.