داستانِ مارک

من و «مارک آمستیو» برای اوّلین بار در نمایشِ اُپرای «توراندات» اثرِ پوچینی در سیاتل باهم ملاقات کردیم. مارک در آن اُپرا نقشِ یک وزیرِ چینی، پونگ را بازی میکرد. وقتی در رابطه با «بنویس تا اتّفاق بیفتد»، که هنوز روی آن کار میکردم، با او صحبت کردم گفت که اتّفاقا داستان خوبی در ذهن دارد، که میتواند برایم بگوید تا کتابم را پُربارتر کند. بنابراین با او قرار گذاشتم که در آپارتمانی که شرکت تهیهکنندهی اُپرا در همان نزدیکی در محلهی کویین آن برایش اجاره کرده بود، او را ملاقات کنم. وقتی به آنجا رسیدم برایم چای دَم کرد و یک تکّه نانِ خشک و مقداری روغن زیتون روی میز گذاشت؛ و سپس مقداری پنیرِ پارمیگیاتو هم روی آن ریخت، بعد نشست و با اشتیاق، تمامِ داستانش را برایم تعریف کرد؛ و درحالیکه حرف میزد، تکّههای نان را در روغنِ زیتون و پنیر میزد و از من هم میخواست که چنین کاری کنم.