مراقبت روان‌شناسی

مراقبت روان‌شناسی

مشروح مقاله‌ها، انتشار دست‌نوشته‌ها و خلاصه‌ی کتاب‌ها پیرامون علم روان‌شناسی

از این‌همه فکر و خیال دست‌بردار

برای تعمّق زمان بگذار؛ امّا وقتِ عمل، فکرکردن را کنار بگذار و «عمل» کن.

«ناپلئون بناپارت»

زمانی هم برای اندیشیدن و توسعه‌ی ذهن وجود دارد، امّا نهایتاً، تو باید وارد عمل شوی و هرچه که در چنته داری رو کنی.

تمامِ جملات تأکیدی که گفتیم در آن نقش دارند. تو مشتاقی برای وارد عمل شدن؛ و پذیرفتنِ بی‌اطمینانی که همراهِ آن خواهد بود.

«من مصمم هستم» به این معنی نیست که با عزم و اراده بیندیشی یا به تماشای تلویزیون بنشینی. بلکه به این معنی‌ست که با عزم و اراده واردِ عمل شوی. اهدافت را دنبال کنی، عمل کنی. تا شکست نخوری طعمِ پیروزی را نخواهی چشید.

هیچ‌یک از مواردی که به تو نشان دادم در زندگی‌ات تفاوت ایجاد نخواهد کرد؛ مگر اینکه تو براساسِ آنها عمل کنی. تو باید تفاوت ایجاد کنی. باید این اتّفاق را رقم بزنی.

باید با تمامِ وجود، بزرگی و عظمت را بخواهی. من نمی‌توانم این کار را برایت انجام دهم؛ نَه مادرت، نَه همسرت، نَه همسایه‌ات نمی‌تواند کاری برایت انجام دهد. اعتمادبه‌نفس، تو را نجات نخواهد داد، آینده به‌طورِ ناگهانی و خودبه‌خود بهتر نخواهد شد؛ و شرایطِ جدیدت فوراً تو را جسور و قابلِ‌تحسین نمی‌کند. فقط خودت می‌توانی ثابت کنی که چه استعدادهایی داری.

این کتاب (این وبلاگ) را فقط مطالعه نکن، به آن فکر کن و بارها و بارها در زندگی‌ات عملی‌اش کن. مطالبش را به‌کار ببند.

با خودت نگو «حالا بعداً انجام می‌دهم.» نَه، از همین‌حالا شروع کن.

«من خیلی باهوش نیستم که بخوام انجامشون بدم.» بس کن. این حرف‌ها را کنار بگذار و واردِ عمل شو.

بیشتر از این اجازه نده ذهنت تو را کنترل کند. اجازه نده با بهانه‌ها، حواس‌پرتی‌ها و نگرانی‌هایش مانع راهت شود.

تو افکار نیستی، نتیجه‌ی اعمالت هستی. تو همان چیزی هستی که انجام می‌دهی.

و این اَعمالت هستند که تو را از جایی که هستی و جایی که می‌خواهی باشی جدا می‌کنند.

این حرف‌ها فقط به معنیِ حداکثر استفاده از هر روز نیست؛ بلکه درباره‌ی مغتنم‌شمردنِ لحظه‌لحظه‌ی زندگی است، هر ساعت، هفته و ماه و سال. این یعنی قدرِ زندگیِ کوفتی‌ات را بدان و طوری این را حقِ خودت بدان که انگار زندگی‌ات وابسته به آن است. چون واقعیتش را بخواهی، همین‌طور است.

 

همیشه شاد و تأثیرگذار باشید

دو قدم تا رهایی

اگر واقعاً آماده‌ی تغییر زندگی‌ات هستی، آماده‌ای که همان آزادی‌ای را داشته باشی که گُم کرده بودی، دو چیزِ دیگر مانده که باید بدانی.

۱- کاری را که اکنون درحالِ انجامش هستی رها کن.

ساده است، درسته؟ به چیزهایی دقّت کن که ریشه و اساس مشکلاتت هستند، عادت‌هایی که تو را در این شرایطِ فعلی قرار داده‌اند.

اگر کاری انجام نمی‌دهی، به این دلیل است که همیشه روی کاناپه لَم داده‌ای، برای ساعت‌ها گرمِ تماشای نت‌فلیکس هستی یا جذبِ غذاهای شعبه‌ی محلیِ دانکین دوناتز شده‌ای؛ از همه‌ی اینها دست بَردار! نَه واقعاً تمامش کن، همین‌حالا. الآن!

به دلایل نتوانستن که برای خود می‌آوری گوش نده. «برنامه‌ها خیلی خوبن، ولی من بعد از کار خیلی خسته‌ام» یا «من برای ادامه‌دادن به کمی استراحت نیاز دارم.»

اگر نمی‌توانی تماشای طولانی مدّتِ تلویزیون را کنار بگذاری، کاملاً مشخص است که هیچ قصدی برای تغییرِ زندگی‌ات نداری. این یک کارِ اساساً مزَخرف است. این حداقل کاری‌ست که می‌توانی انجام بدهی، با خودت صادق باش.

خب، بالاخره کدام‌یک را انتخاب می‌کنی؟ نت‌فلیکس یا شغلی با حقوقِ بهتر؟ شیرینی دونات یا یک هیکلِ خوب که به آن افتخار کنی؟ بازی‌های ویدئویی یا یک رابطه‌ی عاشقانه؟

اگر هر روز بیرون غذا می‌خوری و احساس می‌کنی شبیهِ آدم‌های لاابالی هستی، پس چرا به این کار ادامه می‌دهی؟!

هر زمانی که با خودت فکر می‌کنی «نمی‌توانی» عادت‌هایت را کنار بگذاری، فقط یک بهانه‌ی دیگر پیدا کرده‌ای. تو می‌توانی، می‌توانی و خواهی توانست. دیگر به خودت رشوه نده! اجازه نده شرایطِ درونی‌ات بر کیفیتِ زندگی‌ات تأثیر بگذارد. سکّانِ زندگی‌ات را به‌دست بگیر.

اگر می‌خواهی طوری ادامه بدهی که سکانِ زندگی‌ات را به‌دستِ احساساتت بسپاری، تنها چیزی که برایت می‌ماند افسوس و پشیمانی خواهد بود. تو بالاخره با این دیدگاه زندگی خواهی کرد، وقتی در بسترِ مرگ هستی، به این فکر می‌کنی که «چه می‌شد اگر؟» من اصلاً منظورم این نیست که احساسات و عواطفِ تو مهم نیست؛ نمی‌خواهم تو را تبدیل به یک رباتِ خشک و بی‌روح کنم. منظورم این است که باید به این تجربه‌ها اهمیتِ کمتری بدهی و بَراساسِ چیزی عمل کنی که بیشترین تفاوت را در زندگی‌ات ایجاد می‌کند.

یکی از بهانه‌های رایجی که خودِمان را با آن گول می‌زنیم این است: «من خیلی دلم می‌خواهد زندگی‌ام را تغییر بدهم امّا...» درحالی‌که ساعت‌ها تلویزیون تماشا می‌کنیم، غذاهای مزخرف می‌خوریم، در فیسبوک و جاهای مشابه دنبالِ دیگران راه می‌افتیم. با خودت روراست باش.

تو نمی‌خواهی تغییر کنی! اگر می‌خواستی، تا الآن تغییر کرده بودی! باید به خودت جواب پس بدهی.

نگاهی طولانی و دقیق به زندگی‌ات بینداز. با خودت روراست باش، رفتارهایی را ببین که مانع پیشرفتت شدند. تو باید هر ساعت از زندگی‌ات را برای تحقق‌بخشیدن به دلایلِ خودت صرف کنی، نَه بهانه‌هایت. تو متفاوت‌تر از هیچ‌کسِ دیگر نیستی. تو یک آدمِ مزخرفِ متفاوت نیستی که به قوانینی متفاوت از دیگران نیاز داشته باشی.

تو باید انتخاب کنی، همین‌حالا! تو هرگز نمی‌توانی زندگی‌ات را تغییر دهی مگر اینکه این داستان‌ها را تمام کنی. هیچ بهانه‌ای نداشته باش.

۲- قدم بَردار تا به‌جلو حرکت کنی

بازهم تکرار می‌کنم، کاملاً مستقیم، درست است؟ تغییرِ زندگی فقط با انجام‌ندادنِ یک سری از کارها ایجاد نمی‌شود. تو باید واردِ عمل شوی و عادت‌های درست و کارسازی برای خود ایجاد کنی تا در مسیرِ درست قرار بگیری.

اگر دنبال شغلِ جدیدی هستی، برو بیرون و برای آن درخواست بده. از شغلِ قبل بیرون بیا و ارتباط‌های شغلی برقرار کن. دسته‌بندی‌ها را جست‌وجو کن، با دوستانت مشورت کن و دنبالِ منابع باش.

نَه، منظورم این است که واقعاً اینها را انجام بده. نگو انجامش خواهم داد و بعد پشتِ‌گوش بیندازی. بیخودی به خودت انگیزه نده و به فردا موکولش نکن.

تو همانی که انجام می‌دهی، نَه چیزی که می‌گویی انجام خواهی داد.

«کارل گوستاویونگ»

درباره‌ی چیزهایی که می‌خواهی به‌دست آوری خوب ارزیابی کن که به چه نتیجه‌ای می‌خواهی برسی؟ برای به‌دست آوردنش چه باید بکنی؟ قدم بعدی‌ات را مشخص کن و خودت را لحظه‌لحظه درقبالِ این قدم‌ها مسئول بدان.

این دو قدم، توقف و شروع، به‌طورِ طبیعی به‌هم مرتبط هستند؛ چون از لحاظِ روان‌شناختی، تَرکِ هرچیزی به‌یک‌باره بسیار سخت و جانکاه است. مخصوصاً وقتی عادتی معتادگونه باشد که از لحاظِ شیمیایی ذهنِ‌مان را تحتِ‌تأثیر قرار دهد، مثلِ غذا، رابطه‌ی عاشقانه یا مواد مخدّر یا حتّی بازی‌های ویدئویی.

ترک‌کردنِ عادت‌های بد کمکی نمی‌کند، مگر اینکه آن را با چیزِ دیگری جایگزین کنی، چیزی که واقعاً به نفعِ تو باشد و نمونه‌ای از همان زندگیِ جدیدی باشد که می‌خواهی داشته باشی. این حرف‌ها درباره‌ی جایگزین‌کردن منظم و حساب‌شده‌ی عادت‌های قدیمی با عادت‌های جدید است، ساختنِ یک زندگیِ جدید برای خودت؛ همان زندگی‌ای که همیشه آرزویش را داشتی.

تو باید عادت‌ها و رفتارهای بد را پاک کنی تا فضا برای عادت‌های خوب فراهم شود. در غیرِ این‌صورت هرگز شواهدِ کافی برای زندگی جدید نخواهی داشت. تو باید مدارکِ جدیدی برای زندگیِ جدیدت جمع کنی؛ مورد به مورد. این فرایند باید جامع و مصمم باشد، وگرنه همیشه عقب خواهی ماند و در سفرت برای تغییر خیلی کُند پیش خواهی رفت؛ و این وزنِ جانکاه را تحمل خواهی کرد.

تماشای تلویزیون، دریایی از کتاب‌های خودیاری که خوانده‌ای و هیچ کاری را با آنها پیش نبرده‌ای، پُرخوری، روی مبل لَم‌دادن و تعلل را کنار بگذار. آنها را با رفتن به کلاسِ رقص، باشگاه‌های کتاب‌خوانی، به‌اندازه غذاخوردن، دوچرخه‌سواری و حرف‌زدن درباره‌ی خودت... هرچیزی دیگری جایگزین کن!

به حمایت نیاز داری؟ برای خودت یک مربی و راهنمای خوب پیدا کن؛ بهترین کسی که می‌تواند به تو کمک کند. اگر مشکلِ پولی داری، به برنامه‌ی آی سیصدوشصت‌وپنجِ من ملحق شو؛ که یک دوره‌ی دوازده‌ماهه‌ی توامندسازی شخصی‌ست. این برنامه روی وب‌سایت من هست و می‌توانی با روزی یک دلار در آن شرکت کنی، فقط یک دلار! مثل اینکه گفته بودم هیچ بهانه‌ای نیار!!

از سرزنش‌کردنِ گذشته‌ات دست بَردار

برای شماهایی که خودِتان را به‌خاطرِ گذشته ملامت می‌کنید؛ و فکرکردن شما را به گذشته برمی‌گرداند، باید بگویم کمی بیشتر فکر کنید. من شما را به روبه‌رو شدن با این عقیده دعوت می‌کنم که چه کاری بزرگ‌تر از این چیزی هست که می‌توانستید انجام دهید. همه‌ی ما گذشته یا سابقه‌ای داریم که حتّی برخی از آنها وحشتناک و دردناک است. خب که چه؟! قبل از اینکه با عصبانیت از کوره‌دربروی، می‌خواهم بپرسم چرا اشتیاق داری بیشتر از آینده به گذشته فکر کنی؟ من و تو می‌دانیم هیچ‌کس جز خودت نمی‌تواند تو را از این فکرها خلاص کند. من فقط آدمی نیستم که نظراتی در سرش دارد و مرتب حرف می‌زند. من آدم‌هایی را هدایت کرده‌ام با گذشته‌هایی که اگر بدانی حالت بد می‌شود.

مردم در گذشته‌ی خود گیر می‌افتند، در دورانِ کودکی خود گیر می‌کنند. این یکی از آن‌همه دلایلی‌ست که به خودِمان می‌گوییم: «نمی‌توانم.» این یک راه آسان برای فرار از مسئولیت‌هایی‌ست که در شرایط جاری روی دوشت است.

امّا هیچ‌چیز نمی‌تواند تو را از پیشرفت و ترقّی و عالی‌شدن باز دارد، البته اگر با تمامِ وجودت آن را بخواهی. اصلاً اهمیتی ندارد که دیروز یا پنج سال قبل یا حتّی وقتی کلاسِ دوم بودی چه اتّفاقی افتاده است.

درست شبیه به اینکه ما درونِ‌مان را با حرکت به بیرون و محیطِ اطراف بهبود می‌بخشیم، می‌توانیم با خلق آینده، گذشته‌ی خودِمان را فراموش کنیم. آینده‌ای عالی و محشر بساز، چیزی بزرگ‌تر از هرچیزی که تا حالا انجام داده‌ای.

وقتی آینده پیشِ رویت باشد اصلاً وقتی برای برگشتن و نگاه‌کردن به عقب نداری. چشم‌ها و ذهنت متمرکز بَر راه پیشِ رویت خواهد شد.

این می‌تواند استعدادها و نیروی درونی‌ات را فعال کند. آینده‌ای به‌غایتِ محشر، درخشان و جذّاب، آینده‌ای اشباع از استعدادها و قابلیت‌ها که سنگینی و وزنش تو را از گذشته‌ی مهم و پُرزحمت آزاد و جدا می‌کند.

شاید شبیهِ هیچ‌چیزی از گذشته‌ات نباشی، امّا گذشته می‌تواند به تو کمک کند تا امروزت را شکل دهی، چه خوب و چه بَد. کاملاً درست است، خوبی‌های زیادی وجود دارد و همین خوبی‌ها چیزی را که می‌خواهی در اختیارت قرار می‌دهد. آدمی می‌شوی که می‌توانی زندگی‌ای را که می‌خواهی زندگی کنی. هیچ‌چیز تو را عقب نگه نخواهد داشت، همین که خودت بخواهی و بَرطبقِ آن عمل کنی، کافی‌ست.

به خودت رشوه نده

ما دائماً به خودمان رشوه می‌دهیم. ما انواع و اقسام بهانه‌ها را در دسترس داریم که به خودِمان بگوییم: «نمی‌توانیم.»

نمی‌توانم، نمی‌توانم، نمی‌توانم؛ امّا بدان که می‌توانی. اینها همه بهانه است. تو همه‌ی اقداماتِ مهم را به خودت وعده و وعید می‌دهی؛ و با فهرست بلندبالایی از دلایل، از انجامِ آنها طفره می‌روی؛ و تنها چیزی که پس از آن نصیبت می‌شود این است که تبدیل به یک آدمِ چَرندگو می‌شوی.

با این کار، تو بدتر از هرکس دیگری به خودت خیانت می‌کنی!

تنها تفاوت تو و دیگرانی که همان زندگیِ رؤیایی تو را دارند، این است که آنها عزم خود را جزم کردند و واردِ عمل شده‌اند. آنها آن زندگی را ساخته‌اند و آن را زندگی کرده‌اند.

آنها باهوش‌تر، آگاه‌تر، قوی‌تر یا هرچیز دیگری نبوده‌اند. آنها چیزی بیشتر از تو در اختیار نداشته‌اند. تنها تفاوت این است که مردم موفق منتظر نمی‌مانند. آنها منتظرِ آن لحظه و حس خوب نمی‌مانند. منتطرِ الهامِ غیبی یا امدادِ آسمانی نمی‌مانند تا به‌جلو هلشان دهد. آنها بلند می شوند و به‌جلو قدم برمی‌دارند. حتّی قبل از اینکه احساس کنند که آماده‌ی شکست‌اند. آنها با هواپیمایی پرواز می‌کنند که درحالِ ساختنش هستند. حتّی اگر در آسمان از هم متلاشی شود، قطعاتش را دوباره به یکدیگر وصل می‌کنند و دوباره تلاش می‌کنند.

به شرایطِ درونی‌ات اشاره نکن. این هم بهانه‌ای بیش نیست که برای خودت می‌آوری تا از رسیک‌های زندگی خود را دور نگه داری. مشکل اینجاست که زندگی دقیقاً همان مکان‌ها و زمان‌های ریسک‌پذیر است! بقیه، فقط زنده‌بودن است.

تو روزی خواهی مُرد

اگر من مرگ را واردِ زندگی‌ام می‌کردم، باورش می‌کردم و با آن روبه‌رو می‌شدم؛ خودم را از ترس و نگرانیِ آن و کم‌اهمیتیِ زندگی آزاد می‌کردم؛ و فقط آن‌موقع بود که برای خودبودن، آزاد می‌شدم.

«مارتین هایدگر»

یک روز می‌میری. نفس کیشدنت قطع می‌شود، ساکت و خاموش می‌شوی و دست از زندگی می‌کشی. تو از این جسمِ فیزیکی خارج خواهی شد. چه فردا، چه بیست سالِ دیگر، مرگ به سراغت خواهد آمد.

همه‌ی ما فناپذیریم. هیچ راه فراری از آن نیست. ممکن است با این حرف‌ها ناراحت شوی یا مقابلِ خبرِ مرگِ حتمی مقاومت کنی، امّا اگر به‌دنبالِ حقیقت باشی، این تنها حقیقتی‌ست که هیچ‌جای بحثی ندارد. تو خواهی مُرد.

تصوّر کن در بسترِ مرگ افتاده‌ای. ضربانِ قلبت در مانیتورِ کنار دستت شنیده می‌شود، بیب...بیب...بیب. وضعیتِ جسمی‌ات بحرانی‌ست و فقط چند ساعتِ دیگر زنده‌ای. تو کم‌شدنِ ضربانِ قلب و انرژی‌ات را احساس می‌کنی.

همان‌طور که آنجا روی تخت دراز کشیده‌ای، زندگی‌ات را مرور می‌کنی. هرگز آن تغییراتی را که دوست داشتی اِعمال نکردی. در همان شغلِ مزخرف ماندی، همان ارتباطِ پُرتنش و همان اضافه‌وزن را تحمل کردی تا همین‌حالا، تا روزی که بمیری.

تو کتاب‌های زیادی خوانده‌ای، ولی هیچ‌وقت به‌کارشان نبسته‌ای. رژیم‌های غذایی زیادی را بررسی کرده‌ای و هیچ‌کدام را عملی نکرده‌ای. بارها به خودت نهیب زده‌ای که می‌خواهی چه‌کار کنی، بارها کوشیده‌ای انگیزه و اعتمادبه‌نفست را بالا ببری، امّا هرگز به‌جایی نرسید. فقط به‌اندازه‌ی انگشتانِ دو دست، نَه صدها بار، خواستی ماجراجوییِ تغییرِ زندگی را شروع کنی، امّا وارفتی و به‌زانو درآمدی.

چه احساسی داری وقتی روی تختِ بیمارستان خوابیده‌ای و عزیزانت می‌آیند و می‌روند؟

پشیمانی؟ افسوس می‌خوری؟ متأسف هستی؟ حاضری درقبالِ برگشتن به گذشته، به‌آن‌زمانی که این کتاب را خواندی، چقدر پرداخت کنی و کارِ متفاوتی انجام دهی و روشِ دیگری را در پیش بگیری؟ اگر و فقط اگر...

لعنتی! به‌خودت بیا! پشیمانی و افسوس مثل خوره به‌جانِ‌بدن، ذهن و قلبت خواهد افتاد که بسیار مهلک و کوبنده است. غیرقابلِ‌تحمل است. آن موقع نمی‌دانی از مرگ می‌ترسی یا به استقبالش می‌روی، فقط مرگ می‌تواند تو را از این حالتِ بدبختی نجات دهد.

امّا چیزِ دیگری هم وجود دارد: در آینده‌ات، افسوسِ نرسیدن به چیزی یا نداشتنِ چیزی را نخواهی خورد، تنها چیزی که برایت افسوس و پشیمانی به‌دنبال دارد، تلاش‌نکردن است، کوشش‌نکردن است؛ و زمانی‌که شرایط سخت بود هم به‌جلو پیش نرفتی.

این‌طور نیست که همه‌ی کوهنوردان، به قلّه سعود کنند، گاهی برمی‌گردند تا خود را مجهز کنند و دوباره به راهشان ادامه دهند. آنها هیچ‌وقت دوست ندارند در اوّلِ راه بمانند؛ و با افرادی عادی و غیرکوهنورد پرسه بزنند؛ و دلیلِ صعود نکردنشان به قلّه را توضیح بدهند. نَه، آنها چادر خود را جمع می‌کنند و روبه‌جلو حرکت می‌کنند؛ و وقتی‌که می‌میرند می‌دانند که تمامِ تلاشِ خود را کرده‌اند.

تو هیچ‌وقت حسرتِ به‌دست نیاوردنِ یک میلیون‌دلار را نخواهی خورد، هیچ‌وقت حسرتِ شروع‌نکردنِ فلان کسب‌وکار یا تَرک‌نکردن آن شغلِ نکبت را نخواهی خورد. هیچ‌وقت حسرتِ ازدواج‌نکردن یا یک سوپرمدل را نخواهی خورد؛ تو از این پشیمان خواهی بود که در آن رابطه‌ی مرده باقی ماندی، درحالی‌که می‌دانستی می‌توانی رابطه‌ی بهتری داشته باشی. تو هیچ‌وقت حسرتِ این را نخواهی خورد که چرا شبیهِ یک بدن‌ساز حرفه‌ای نبوده‌ای، بلکه افسوسِ این را می‌خوری که هر شب به‌سمتِ خانه‌ات رانندگی کردی و با یک دروغ زندگی کردی.

و این برای تو اتّفاق خواهد افتاد. تو می‌میری. از همه‌ی چیزهایی که داری دست می‌کشی، در تنهایی خاموشِ هشیارانه‌ای که هر لحظه درحالِ فروکش‌کردن است.

مگر اینکه همان کارهایی را انجام دهی که برای تغییر نیاز داری، زندگی‌ای را بسازی که دلت می‌خواهد، زندگی‌ای که به آن افتخار کنی.

این خیلی ساده است؛ برای بهبودِ دنیای درونت، باید در دنیای اطرافت واردِ عمل شوی. دست از فکروخیال بَردار و دل به زندگی بده.

من به تو هفت جمله‌ی تأکیدی گفتم:

  • من بی‌نهایت مشتاقم.
  • من برای پیروزی بی‌تابم.
  • من از پَسَش بَرمی‌آیم.
  • من از تردید استقبال می‌کنم.
  • من حاصلِ افکار نیستم، بلکه نتیجه‌ی اعمالم هستم.
  • من مصمم هستم.

هرکدام از این جمله‌ها، موضوعی را موردِتوجه قرار می‌دهد. شاید سریع متوجه آنها نشوی، ولی وجود دارند.

اگر میخواهی زندگی‌ات متفاوت باشد، باید شادی به آن اضافه کنی. تمامِ تفکرات، مدیتیشن‌ها، داروهای ضدافسردگی؛ و برنامه‌ها در دنیا نمی‌توانند زندگی‌ات را به سطحِ بالاتری ارتقا دهند اگر خودت رغبتی نداشته باشی و قدم به‌جلو بَرنداری و تغییر نکنی. نمی‌توانی یک جا نشینی و منتظر باشی تا حالت خوب شود؛ و زندگی‌ات همان‌طور که می‌خواهی پیش برود. حتّی این‌طور هم نیست که فقط بَر افکار مثبت تکیه کنی و همه‌چیز تغییر کند و اوضاع بهتر شود. تو باید قدم بَرداری و واردِ عمل شوی.

یکی از کنایه‌ها درباره‌ی توسعه‌ی ذهن و طرزِ تفکّر این است که می‌تواند مانعِ ما از انجامِ کارهایی شود که باید انجامِ‌شان دهیم. تو در زندگی به‌جایی رسیدی، ولی فایده‌ای برای دیگران نداری. تو خیلی چیزها می‌دانی، ولی در زندگی‌ات هیچ تغییری ایجاد نکرده‌ای.

ما پیش خود فکر می‌کنیم «به‌محضِ اینکه نگرانی‌ها یا اضطراب‌هایم پایان یابد، دوباره قرارِ ملاقات‌هایم را از سر می‌گیرم.» یا «وقتی ریشه‌ی تعلل‌هایم را بیابم یا وقتی چیزی برای انگیزه‌دادنِ به خودم پیدا کنم، کلاً خوشحال و آزاد خواهم شد.»؛ همین فکر کردن درباره‌ی تعلل‌هایی که در زندگی داری، باعث می‌شود که از زندگیِ واقعی‌ات دور بمانی.

ما منتظرِ آن لحظه یا آن تجربه هستیم تا همه‌چیز در ذهنِ‌مان کامل و بی‌عیب شود. فکرهای ما شفاف هستند، احساساتِ ما مثبت هستند؛ و نگرانی و اضطرابِ ما کاملاً برطرف شده است.

وقتی ما احساس خوبی نداریم، زندگی هم به همان اندازه بَد خواهد بود. درست است، زندگی بَراساسِ احساسِ‌مان پیش می‌رود.

زندگی مثلِ این عمل نمی‌کند. زندگی هیچ‌وقت یک حالت کامل و بدون نقص ندارد و چه حدسی می‌زنی؟ وقتی منتظرِ آن هستی تا زندگی‌ات بهبود بیابد و به‌شکلِ معجزه‌آسایی بهتر شود اصلاً بهتر نمی شود. هیچ‌کدام از این جمله‌های قشنگ زندگی‌ات را آسان و راحت نمی‌کنند. شاید برای مدّتی زندگی‌ات را سخت‌تر هم بکنند! به‌همین سادگی هم نمی‌توانی آنها را در خود نهادینه کنی. تو باید بَر طبقِ آنها عمل کنی.

این خیلی ساده است که برای بهبودِ دنیای درونت، باید در دنیای بیرون وارد عمل شوی. پس کمتر فکر و خیال کن و بیشتر دل به زندگی بده.