مراقبت روان‌شناسی

مراقبت روان‌شناسی

مشروح مقاله‌ها، انتشار دست‌نوشته‌ها و خلاصه‌ی کتاب‌ها پیرامون علم روان‌شناسی

نقشه‌ای بکِش

شادیِ زندگی‌ات، وابسته به کیفیتِ افکارت است. بنابراین بَر همین اساس عمل کن؛ و به یاد داشته باش که مغایر با فضیلت و ذاتِ معقول، به هیچ فکری نپردازی.

«مارکوس آئورلیوس»

ما درباره‌ی نقش شگفت‌انگیزی که ضمیرِ ناخودآگاهِ‌مان در تمامِ کارهایی که انجام می‌دهیم، ایفا می‌کند، صحبت می‌کنیم. حتّی اگر ما آگاهانه تصمیمات درستی در هر فرصت و موقعیت اتّخاد کنیم، ضمیرِ ناخودآگاهِ‌مان مسئولِ شکست‌های روزمره‌ی زندگیِ ماست.

جمله‌ی تأکیدیِ «من برای پیروزی بی‌تابم» به تو کمک خواهد کرد تا بدانی که چه میزان، خودت و ذهنت قدرتمند و توانا هستید.

به این معنی که باید جاهای خالیِ ذهنِ‌مان را با ایده‌های درست و مناسب پُر کنیم. این یک راهِ خوب برای شروع است.

به چیز یا چیزهایی از زندگی‌ات فکر کن که دوست داری تغییرِشان دهی. آنها شاید مربوط به همان مشکلاتی باشند که قبلاً بررسی‌شان کرده بودی، یا شاید هم چیزی کاملاً جدا از آنها.

دوست داری تا کجا پیشرفت کنی؟ واقعاً چه چیزی را می‌خواهی به سرانجام برسانی؟

هدفت را مشخص؛ و مراحلِ رسیدن به آن را دسته‌بندی کن. برای رسیدن به آن به چند مرحله نیاز داری؟ به چند تابلوی راهنما نیاز داری تا سفرت را برای شناساییِ میزانِ پیشرفتت آغاز کنی؟

اگر می‌خواهی وزن کم کنی، به این فکر کن که چطور قرار است رژیم غذایی‌ات را عوض کنی، بیشتر ورزش کنی و کلاً عادت‌های سالم‌ترِ غذایی را در پیش بگیری. فعالیت‌های روزانه را بررسی کن که باید تمرین کنی. به هدفت واقعیت ببخش.

درجا نزن. تغییراتی را در طرزِ فکرت حلاجی کن، که باید در حین و پس از جست‌وجویت برای رسیدن به تناسبِ بیشتر، عملی‌شان کنی. تو باید در تعقیب اهدافت مصمم باشی، مخصوصاً زمانی که آن بگومگوهای ذهنیِ قدیمی که دستِ خودت نیستند، هر لحظه صدایشان بلندتر و بلندتر می‌شود.

وقتی با مشکلاتت شاخ‌به‌شاخ شده‌ای، حست درقبالِ تغییرِ خودت چگونه خواهد بود؟ وقتی می‌خوای که فردی باشی با تناسبِ اندام و سلامتی جسمی، عقایدت درباره‌ی خودت چقدر متفاوت خواهد بود؟ آن زندگی چگونه خواهد بود؟ می‌خواهم علیه ایده‌ای که ناگهان برایت ترسناک خواهد بود، هشدار بدهم. آینده‌ی تو، پاسخِ زندگیِ اکنونت نیست.

همان‌طور که صحبت کردیم، افکارِ ناخودآگاه به‌طرزِ عمیقی در روانِ تو ریشه دوانده‌اند، پس می‌توانند افکار، تصوّرات و الزام‌های زیادی را تبدیل به افکار محسوس و همچنان قدرتمندی بکند، تا بهتر با شرایط و اهدافت جور دربیایند. همان‌طور که در این کتاب گفتم، زمانی برای عجله‌نکردن ایجاد کن.

اگر به دامنه‌ی مشکلاتی که قبلاً به آنها فکر کرده‌ای، نگاهی بیندازی، ممکن است بتوانی با رویدادهایی از زندگی‌ات که با احساسات گره خورده‌اند، ارتباط برقرار کنی. حتّی کمک می‌کند آنها را در ذهنت منظم کنی، شاید خیانت در رابطه، قُلدری‌های دورانِ کودکی، والدینی که هیچ‌وقت به خواسته‌ها و نیازهایت اهمیتی نمی‌دادند، آبروریزیِ عمومی، یا یک شکستِ شغلیِ فجیع.

امّا هرچه بیشتر درباره‌ی آینده‌ات؛ و چیزهایی که می‌خواهی انجام دهی فکر کنی، پردازشِ آن افکار، عمیق‌تر در ذهنت جا می‌گیرند و حفظ می‌شوند. به یاد داشته باش وقتی چیزی را که در آن موفق هستی جست‌وجو می‌کنی و می‌یابی - منظور جنگیدن و مقابله با آن افکار و واکنش‌ها نیست، بلکه تغییرِ مسیر و تنظیمِ اهداف و نتایج جدید است - با این کار، آگاهی‌ات رشد می‌کند و هر زمان که از مسیرت منحرف شدی، به تو هشدار خواهد داد. هرچه الگوهای ذهنیِ خود را بهتر بشناسی، در اصلاح و تغییرِ انها بهتر عمل خواهی کرد.

وقتی اهدافی را برای خودت برنامه‌ریزی می‌کنی، آنها را از زندگی‌ات مطالبه می‌کنی و خیلی مهم‌تر اینکه، با قاطعیت برای رسیدن به آنها کارهایی را به جریان می‌اندازی، امّا معلوم نیست کی به‌وقوع بپیوندند.

ما برای پیروزی بی‌تابیم، تو برای پیروزی بی‌تابی. از هدفت دفاع کن، چالش‌ها را بپذیر و تلاش کن تا خودت را عمیق‌تر و از راه‌های بامعناتر بشناسی.

درک و شناختِ درستِ خودت و محدودیت‌هایت باعث می‌شود، به سطحی از آزادی و موفقیت دست‌یابی که هرگز تصوّرش را نمی‌کردی. هرچه بیشتر از قابلیت‌هایت مطلع باشی، فضا و فرصتِ بیشتری برایت در دسترس خواهد بود.

قدم به دنیای بیرون بگذار. به خودت اعتماد کن، تمامِ ظرفیت‌های خودت را وقف رسیدن به پیروزی کن. خودت را برای پذیرشِ چالشِ پیروزی در مسیرهای جدید و هیجان‌انگیز آماده کن. عظمت خودت را تمنّا و پس از من تکرار کن: «من برای پیروزی بی‌تابم

مرزهای پیروزی‌ات را کشف کن

هنوز باورت نشده؟ الان وقت آن است که خودت روبه‌روی آینه بایستی و متوجه شوی که پیروزی‌هایت از کجا آب می‌خورند؟

به دامنه‌ی مشکلاتت بنگر. ببین کجای زندگی‌ات در تقلّا و تلاشی. در شغلت؟ برای عادت‌های بد و منفی‌ات؟ به‌دلیلِ رژیمِ غذایی و چیزهایی که می‌خوری؟

شاید تو کارَت را تا آخرین لحظه به تعویق بیندازی. تو هی صبر می‌کنی، صبر می‌کنی تا جایی که دیگر زمانی برای صبرکردن نداشته باشی، سپس وقتی فشارِ ضرب‌الاجل را سفت و سخت روی شانه‌هایت احساس کردی، آن موقع تازه پروژه را شروع می‌کنی!

ما همیشه در اثباتِ چیزی برنده هستیم. در موردِ موضوعِ بالا، تو در اثباتِ اینکه زمانی نداری، یا کسی باشی که کارها را با تعلل انجام می‌دهی، یا بازنده‌ای باشی که همیشه در آخرین لحظه‌ها کاری را انجام می‌دهی، برنده هستی یا شاید مواردِ دیگری هم وجود داشته باشد. کلید این مسئله این است که از خودت بپرسی و به کارهایت نگاهی بیندازی. وقتی‌که کار از کار گذشته، فایده‌اش چیست که حق با تو باشد یا نباشد.

مشابه همان مثالی که درباره‌ی روابط عاشقانه عنوان کردم، ما عقایدِ خاصی درباره‌ی خودمان و زندگی داریم که اغلب اوقات آنها را از طریقِ اَعمال و فعالیت‌هایِ‌مان اثبات می‌کنیم. این عقاید به‌طرزِ عجیبی در زندگی‌مان درست از آب درمی‌آیند. همچنان می خواهی دنبال نخود سیاه باشی؟ می‌خواهی چه چیزی را ثابت کنی؟

«من لیاقتِ عشق را ندارم.» با تکرارِ این نوع گرفتاری‌ها در ضمیرِ ناخودآگاهت، تعجبی ندارد که دائماً در پیِ اثباتِ درستیِ اینها باشی. برای کامیاب شدن در روش‌های مفیدتر، باید آن عقاید را در ذهنت یک ایده‌ی نادرست و اشتباه ثبت کنی. برای نقابِ شخصیتی‌ات، این مانندِ ایده‌ای تکان‌دهنده است که تقریباً تحملش برایت بی‌نهایت سخت است. در حقیقت می‌تواند تمام زیربناهایی که می‌خواهی به آن برسی را متزلزل کند.

متوجه شدم بیشترِ مراجعه‌کنندگانم یک موضوعِ مشترک داشتند: ضمیرِ ناخودآگاه گرایش به این دارد تا اثبات کند که والدینِ آنها تحتِ شرایطِ خوبی بزرگِ‌شان نکرده‌اند. این برخورد با اَشکالِ متفاوتی خود را نشان می‌دهد. برخی بدتر از بقیه هستند، برخی زیرکانه، برخی ساده؛ درحالی‌که بیشترِشان قدرتمند هستند.

تو ممکن است سعی در اثباتِ این داشته باشی که والدینت نتوانسته‌اند تو را به‌خوبی بزرگ کنند، به بدنت آسیب رسانده‌ای، گاهی بازداشت شده‌ای، به مواد یا الکل معتاد شده‌ای، ترکِ تحصیل کرده‌ای، دائماً در روابط با شکست مواجه شده‌ای. بحران‌های مالیِ سخت یا هر بیراهه‌ای که در آنها گم شده‌ای منجر به این می‌شوند که یا از جامعه منزوی شوی یا زیرِ بارِ فشارِ کاری به‌عنوانِ یک آدمِ بالغ، غرق شوی.

تمام این موارد، مثال‌هایی از زندگیِ واقعی هستند که مراجعه‌کنندگان از خودِشان برایم گفته‌اند، تا نهایتاً اثبات کنند که یکی از والدینشان یا هر دو در انجامِ وظیفه‌شان شانه خالی کرده‌اند، چراکه تجربه‌های کودکیِ آنها در آماده کردنشان برای بزرگ‌سالی کافی نبوده است. این عقیده به روشنی توضیحاتی می‌دهد درباره‌ی چراییِ رفتارِشان و اینکه چرا گهگاه در زندگیِ‌شان مانند احمق‌ها با دیگران رفتار می‌کنند.

می‌توانی به روش‌هایی فکر کنی که خودت در زندگی این کارها را کرده باشی؟ به حوزه‌ی مشکلاتی که در زندگی داری فکر کن. اکنون از این منظر به آنها نگاه کن که چه پیروزی‌ای از آنها به دست آورده‌ای. حالا چه می‌بینی؟!

اگر در تلاشی کاری را به پایان برسانی، شاید با خودت فکر می‌کنی که تنبل و ناتوانی. تو هر زمان که مکث یا تعلل می‌کنی، داری همین عقیده را به‌اثبات می‌رسانی. تو به خودت و دیگران اثبات می‌کنی که دقیقاً همان آدم هستی. چرا ما چنین کاری می‌کنیم؟ ما به‌دنبالِ بقا هستیم و وقتی کاری را انجام می‌دهیم باعثِ تغییرِ شرایط می‌شویم؛ و این امنیتِ ما را به خطر می‌اندازد، به همین دلیل ترجیح می دهیم در همان شرایطی که هستیم باقی بمانیم و این برای ما خیلی آسان‌تر است. حالا آن شرایط هرچقدر منفی و بد باشد، ولی ما همچنان زنده هستیم و شرایطِ‌مان ثابت باقی خواهد ماند.

خودت را محدود نکن به مثال‌هایی که می‌زنم. اینها فقط مثال هستند. امکان داشت اتّفاق‌های کاملاً متفاوتی برایت رقم بخورد. کمی وقت بگذار و به درونت بنگر. اگر نیاز بود، الگوهایی که از درونت درک کردی یادداشت کن. سپس تکّه‌های پازل را کنارِ هم بچین.

شاید والدین خوبی داشته باشی، امّا هنوز خودت را در حدی نمی‌بینی که به شخصِ دیگری متعهد شوی. ممکن است به این دلیل باشد که شخصِ مقابلت به‌اندازه‌ی والدین (یا الگوهای زندگی‌ات) خوب نباشد؟

مسئله اینجاست که همه‌ی ما از این موارد در زندگی داریم.

کمی به اطرافت نگاه کن؛ و تمامِ موقعیت‌هایی را که نقشی در زندگی‌ات ایفا می‌کنند به‌هم مرتبط کن. هروقت رژیمت را نادیده گرفتی، برای خودت یادداشت کن؛ پول پس‌انداز کن و عقیده‌هایت را رُک‌وپوست‌کنده بیان کن. فکر کن چند بار تا حالا از رفتنِ به باشگاه سر باز زده‌ای. به این فکر کن چند بار به‌جایِ رفتن به بانک و پس‌انداز پولت، به فروشگاه رفته‌ای و خرید کرده‌ای. به یکی از این موارد فکر کن و ببین که می‌توانی رنگی از «پیروزی» در آن بیابی؟ زمانی را درنظر بگیر که هیچ وقتی نداری، ولی زمانت را برای بحث‌کردن یا عصبانی‌شدن خرج کرده‌ای. آیا در همه‌ی اینها برایت نشانه‌هایی وجود ندارد؟

هر حوزه‌ای که در آن پیروز هستی، در همان، شروع به درک چیزهایی می‌کنی، قطعاً در آن حوزه شرایطِ خوبی داری.

تو می‌توانی روزهای متمادی، ظرف‌های کثیفِ داخل سینک را نادیده بگیری. تو از تمامِ بشقاب‌ها، فنجان‌ها؛ و حتّی ظروف نقره‌ای که در خانه داری استفاده می‌کنی؛ و سپس خلّاق‌تر می‌شوی و لوبیا و عدسی را داخلِ ظرف‌های دست‌سازِ شرکتِ تاپِروِر می‌خوری و از قاشق‌های چوبیِ آشپزی استفاده می‌کنی. وای خدای من! یک ترفندِ روزانه، عکس بگیر و در صفحه‌ی شخصی‌ات در پینتِرست به اشتراک بگذار!!

این کار نسبتاً جزوِ روش‌های عجیب و تأثیرگذار است.

یک بار که وقت بگذاری و زندگی‌ات را از این دریچه بنگری، خواهی دید که تمامِ حرف‌هایم درست است. تو واقعاً برای پیروزی بی‌تابی. تو واقعاً می‌توانی به چیزهای که ذهنت را برایِ‌شان آماده کرده‌ای برسی و حتماً می‌رسی. فیلسوفِ رواقی، سِنِکا گفت:

این قدرتِ ذهن است که شکست‌ناپذیر می‌نماید.

همین الان، وقتی ذهنت درصدد اثباتِ این است که لایقِ عشق نیست، اینکه تو را تنبل می‌داند و یا هیکلت را دوست ندارد؛ و همیشه از نداشتنِ پول گله دارد، به‌نوعی شکست‌ناپذیر است.

اما اگر ما کمی نحوه‌ی تفکرمان را عوض کنیم، می‌توانیم ماهیتِ ذهنِ‌مان را برای عمل بَرطبقِ رؤیاها و اهدافی که برای خودمان داریم، شکست‌ناپذیر کنیم. ما برای پیروزی بی‌تابیم. ما فقط باید خودِمان را در مسیر درست هدایت کنیم، پس می‌توانیم در هرچیزی که آگاهانه انتخاب می‌کنیم، پیروز و سربلند باشیم.

محدوده‌ی خودت را تعیین کن

دکتر بروس لیپتون، دانشمندِ مشهور دی‌ان‌ای و سلول‌های بنیادی، در تحقیقاتش به این نکته پی بُرد که نودوپنج درصدِ فعالیت‌های روزانه‌ی ما، با ضمیرِ ناخودآگاهِ‌مان کنترل و هدایت می‌شود. لحظه‌ای به این موضوع فکر کن. یعنی تنها بخشِ بسیار بسیار جزئی از تمامِ کارهایی که انجام می‌دهی، یا تمام حرف‌هایی که می‌زنی، از روی خواست و اراده‌ی خودت است.

به همه‌ی آن زمان‌هایی فکر کن که در حالِ انجامِ کاری، زمان از دستت در رفته بود، تا خانه رانندگی کردی و نمی‌توانستی حتّی چیزی ساده از این مسیری را که رانندگی کردی به‌یاد بیاوری؛ و یا فراموش کردی که امروز، کدام روزِ هفته است. اغلبِ اوقات، کلاً روی دورِ خودکار و تکرار هستی، و بدونِ روح و کاملاً مکانیکی راهت را در زمینِ گِل‌آلودِ زندگی حفر می‌کنی.

مسیری که در زندگیِ دنبال می‌کنی، همانی‌ست که عمیق‌ترین و ناخودآگاه‌ترین افکارت به تو دیکته کرده است. ذهنت دائماً تو را در میان مسیر به‌جلو می‌راند، چه این همان مسیر باشد که آگاهانه انتخابش کرده‌ای و چه نباشد.

نمی‌توانی تصوّر کنی که درآمدت زیاد می‌شود، نمی‌توانی تصور کنی که وزنت را کم خواهی کرد. آیا توجه کرده‌ای که عقاید و افکارِ ناخودآگاه و پنهان درباره‌ی درآمد و وزنت ممکن است اِعمالِ رفتارِ تو درقبالِ این موضوعات را موردِ هدایت خود قرار دهد؟ تو به‌طورِ خودکار با خودِ درونت در ارتباطی، دقیقاً همان‌طور که عضو یک کلاسِ مباحثِ اقتصادی هستی، یا هر شرایط جسمی‌ای که داری؛ و اَعمال و رفتارت به‌گونه‌ای اقدام می‌کنند که تو را در شرایطِ مناسب حفظ کنند، درست همان‌جایی که با خودِ درونت بیشترین قرابت و آشنایی را داری.

می‌خواهم بگویم ما در محدوده‌ها و دنیاهایی که برای خود خَلق می‌کنیم بَرنده هستیم. باید بگویی که هر سال سی‌هزار دلار درآمد کسب می‌کنم. این یعنی برای خودت حوزه‌ای تعیین کرده‌ای. تمامِ برنامه‌ریزی‌ها، استراتژی‌ها و اندیشه‌ای که برای به‌دست آوردنِ پول صرف می‌کنی، آن حوزه و محدوده را در بَرمی‌گیرد.

چه باور داشته باشی یا نداشته باشی، درآوردنِ شصت‌هزار دلار سخت‌تر از سی‌هزار دلار نیست. فقط باید به آن فکر کنی، امّا قطعی هم نیست. چه ساعتی بیست‌وپنج دلار درآمد داشته باشی، چه پنجاه دلار، چهل ساعت کار، همچنان همان چهل ساعت است. درحالی‌که خیلی مهم است که هویتی را که هنگامِ کارکردن داری شناسایی کنی، هویتی که به تو ثابت می‌کند آیا فردی با بهره‌وری بالا هستی یا صرفاً مشغولی، البته گاهی اوقات این، مسئله‌ی تغییرِ حوزه است. چطور می‌توان این کار را عملی کرد؟ ابتدا باید روش‌هایی را کشف و درک کنی که خودت را محدود کرده‌ای. «قطعیاتی» که درحالِ‌حاضر هیچ آگاهی‌ای درقابلِ آنها نداری. به‌طورِ خلاصه، نتیجه‌گیری‌هایی که درباره‌ی خودت، دیگران؛ و خودِ زندگی به ذهنت خطور کرده است. این نتیجه‌گیری‌ها توانایی‌هایت را محدود می‌کند. تو فقط بعد از پشتِ‌سرگذاشتنِ این نتیجه‌گیری‌ها و تجربه‌ی زندگی‌ای ورای موجودیتِ فعلی‌ات می‌توانی قدرتِ این پدیده را درک کنی.

درحالی‌که من قدردان این موضوع هستم که بی‌نهایت دیدگاهی ساده‌انگارانه به زندگی دارم، اما همین، دیدگاهی‌ست که می‌تواند چشم تو را به تمامِ دنیاهایی که به آنها تعلق داری، باز کند، اگرچه این بحث مربوط به زمانِ دیگری‌ست. در این مثال، این نکته را در نظر بگیر که زندگی‌ات به حوزه‌های مشخصی تقسیم شود که تو به آنها تعلق داری و در آنها یک برنده محسوب می‌شوی.

نکته اینجاست که تو در هر حوزه و محدوده‌ای که نقشی داشته باشی، برنده هستی. تو برای پیروزی در آن حوزه، بی‌تابی. چیزی که تو را به جنب‌وجوش وادارد تا از آن حوزه خارج شوی، نیاز به تغییراتِ اساسی در روندِ فعل و انفعالاتِ ناخودآگاهِ ذهنی تو دارد.

اسرارآمیز

چطور می‌توانم یک رابطه‌ی شکست‌خورده را نوعی پیروزی بنامم؟

من قصد ندارم به تو بگویم که اگر یک سِری از افرادِ زندگی‌ات وجود نداشته باشند، به جایگاهِ بهتری می‌رسی. قصدم این نیست که مجابت کنم با بقیه خیلی فرق داری؛ و آدم خاصی هستی که به‌وقتش آدمِ کاملی را برای خودت پیدا خواهی کرد. همچنین قصدم این نیست که بگویم به نوشته‌های پشتِ‌کامیونی و نوشته‌های اینترنتی ایمان دارم؛ و به تو بقبولانم که چقدر بزرگی و دیگران مشکل دارند. من و تو می‌دانیم که وقتی به تَهِ این جمله‌ها می‌رسیم، تازه متوجه می‌شویم اصلاً درست نیستند.

نَه. تو در آن رابطه‌ی عقیم‌مانده، برنده شدی چون دقیقاً به همان چیزی رسیدی که از ابتدا برای آن آماده شده بودی؛ از همان «سلام»های اوّل. «امّا، امّا، امّا والدینم قدمی پیش نگذاشتند و خرابش کردند!» من متوجه شدم، ولی چه می‌شد اگر تو ناخودآگاهانه آن یک نفر را از ابتدا انتخاب می‌کردی؟ همان شخصیتِ ایدئال برای خَلقِ دوباره و دوباره‌ی نقش‌ونگارهای مشابهی از زندگی.

اگر خودت این گرایش را داشته باشی که بخواهی این عقیده را به اثبات برسانی که هیچ‌کس تو را دوست نخواهد داشت چه؟ و اگر به‌دلیلِ مشکلاتی که در کودکی داشتی، یا به‌خاطرِ جدایی‌های تلخِ گذشته یا مشکلاتی مشابه، این نوع طرزِ تفکر یا الگویی که در ضمیرِ ناخودآگاهت دفن شده، خودت عمداً روابطت را با مشکل مواجه کرده باشی آن‌وقت چه؟

تو در مقابلِ یک سری مشکلات و مسائل که درحال‌حاضر وجودِ خارجی ندارند، حساس و زودرنج می‌شوی؛ و شروع می‌کنی به غُرزدن، انتقادکردن، عصبانی‌شدن؛ و همچنین رنج‌کشیدن از جزئی‌ترین مسائل. در گذرِ زمان، این موضوع را ثابت می‌کنی و ارتباط برقرار کردن به نتیجه‌ی واضح، نهایی و طبیعی خود می‌رسد. چه می‌شود اگر همان چیزی باشد که برایش بی‌تاب شده‌ای تا در آن به پیروزی برسی؟

تو متقاعد شدی که شایسته‌ی یک رابطه‌ی عاشقانه نیستی، پس کاملاً حساب‌شده آن را به‌اثبات رساندی و موفق شدی. تبریک می‌گویم!!

اگر تصوّر می‌کنی که این شروعی‌ست تا خودت را مانندِ یک بیمارِ روانیِ سادومازوخیسم ناامید بدانی، نگران نباش. همیشه نکاتِ مثبتی هم در بدترین اتّفاق‌ها وجود دارد.

ممکن است مثالی که در بالا ذکر کردم، به تو مربوط نباشد. شاید با عشقِ زندگی‌ات ازدواج کرده باشی، یا خواستگارانِ مناسبی را با چوب‌دستیِ بزرگی فراری داده باشی. به «روزهای تیره‌وتارِ» خودت نگاهی بینداز، روزهایی که در بی‌حاصل‌ترین حالتِ خودت بودی، روزهایی که شکست‌خورده به‌نظر می‌رسیدی، یا درحالِ شکست‌خوردن بودی.

خب، دیدی! که افکارِمان به‌قدری قدرتمند است که دائماً ما را به‌سمتِ اهدافِ‌مان هل می‌دهد، حتّی وقتی حقیقتاً نمی‌دانیم آن اهداف چه هستند! ذهنِ تو برای پیروزی بی‌تاب است.

این موضوع، منوط به ارتباط‌های تو نیست. این پویایی در شغلت، تناسبِ اندام و سلامتی‌ات، در شرایطِ مالی و هرچیز دیگری که به تو مربوط می‌شود، نقش دارد.

همین موضوع، ما را به‌سمتِ جمله‌ی بعدی سوق می‌دهد: «من برای پیروزی بی‌تابم

تو همیشه برنده‌ای، چون ذهنت برای پیروزی بی‌تاب است. مشکلات و موانع زمانی شروع می‌شوند که چیزی را که از صمیمِ قلب - ضمیرِ ناخودآگاهت - می‌خواهی با آنچه بَر زبان می‌آوری متفاوت باشد؛ و گاهی این تفاوت از زمین تا آسمان است.

حقیقتش این است که تو، هرجوری که زندگی می‌کنی، بَرَنده‌ای.

با خودت چه فکر می‌کنی اگر بگویم حتّی وقتی‌که در زندگی، یک بازنده باشی، بازهم یک برنده هستی؟ آیا هر اتّفاقی، چه خوب و چه بد، واقعاً یک پیروزی‌ست؟

این کاملاً درست است.

تو یک قهرمانی. اهدافت را یکی پس از دیگری تحقق بخشیدی؛ و رکوردهای دست‌نیافتنی را پشتِ‌سر گذاشتی. هرچیزی که ذهنت را برایش آماده کرده باشی، تحقق می‌یابد.

احتمالاً الآن به این فکر می‌کنی که شاید من عقلم را از دست داده‌ام یا شاید خودت حتّی! شاید متقاعد شدی که روی صحبتم با کسِ دیگری‌ست، هرکسی جز تو. اجازه بده تا قبل از اینکه هر دو مثلِ دیوانه‌ها نتیجه‌گیری کنیم، مسائلی را توضیح دهم.

این فیلم‌نامه را تصوّر کن:


در نظر بگیر که تمامِ زندگی‌ات را به‌دنبالِ یک عشق بودی، کسی که زندگی‌ات را با او شریک شوی، ولی تا الآن پیدایش نکرده‌ای. (البته یادت باشد که این یک مثال است، تو می‌توانی هر دوره‌ای از زندگی‌ات را در نظر بگیری، که گرفتار بودنِ در یک گرداب را تجربه کرده بودی). تو با افرادی ملاقات می‌کنی، ارتباط‌هایی را با آنها تجربه می‌کنی، امّا هیچ‌کدامِ‌شان «برای همیشه» دوام نخواهند داشت. تو و آن «یک نفر آدم» هرگز ارتباطی را عینیت نبخشیدید. این قصه‌ها اغلب نقطه‌ی پایانی دارند، اغلب هم، به همان شکل همیشگی و آشنا که برای همه پیش آمده است.

پس از مدّتی رفته‌رفته امید خود را از دست می‌دهی. با خود فکر می‌کنی آیا بالاخره با آدم رؤیاهایت آشنا می‌شوی یا نَه؟ شاید این آشنایی قرار نیست برایم اتّفاق بیفتد.

  • آیا کسی مرا دوست خواهد داشت؟
  • آیا ارزش دوست‌داشتن دارم؟
  • چرا به‌نظر می‌رسد همیشه تیپ‌های شخصیتی خاصی را جذب می‌کنم؟

به دورانِ کودکیِ خود نگاهی بینداز، زمانی که به‌اندازه‌ی کافی عشق و محبت احساس نمی‌کردی، یا به دوره‌هایی از بزرگ‌سالی‌ات که احساسی همانندِ یک بیگانه داشتی، یا ارتباط‌های گذشته که مانند صحنه‌ای از فیلمِ روزِ گراندهاگ به اتمام رسیدند، البته با این تفاوت که بازیگرانش فرق داشتند. خیلی ناامیدکننده است!

امّا یک روز، تو کسی را ملاقات کردی. با یکدیگر ملاقات‌هایی داشتید و پس از مدّتی متوجه شدید که از حضورِ یکدیگر لذّت می‌برید. کم‌کم این روزهای خوش به هفته‌ها و سپس ماه‌ها انجامید.

سرانجام آن روز فرا رسید که کار از کار گذشته بود؛ و شما اوّلین «دوستت دارم‌ها» را به یکدیگر گفته بودید.

نه‌فقط عاشق نشدید، بلکه با خودت این طور فکر کردی که «آیا می‌تونه همون «یک نفر آدم» باشه؟! می‌تونه همون باشه؟» از خوشحالی سوت زدی. خوشی، هیجان و اتّفاق، فرح‌زا و روح‌بخش است.

در مواقعی که ابرهای تاریکِ شک و تردید، آسمان ارتباط را می‌پوشانند، آرام‌آرام این شک شروع به رشد می‌کند؛ و سپس یک‌باره طوفانی وحشتناک به‌راه می‌اندازد. قبل از اینکه واقعاً «عاشق شوی»، شروع به جدا شدن می‌کنی. از این رابطه خارج شو! جزئی‌ترین مسائل به بحث و بگومگو می‌انجامد. احساساتِ بینِ‌تان روبه تحلیل می‌رود، تا جایی‌که ارتباط شما تبدیل به بیابانی خشک و بی‌حاصل می‌شود؛ و هر دو با روحی ویران دنبالِ تنها شدن هستید. اَه، دوباره نَه.

در مواقعی هر دو نفر به این نتیجه می‌رسید که این رابطه راه به جایی نمی‌بَرد. شاید لحظه‌های بسیار پُراسترسی را تجربه کنید؛ و یکی از طرفین یا هر دو، به مشاجره‌های زشت و زننده‌ای رو بیاورد. شاید رابطه کم‌کم رو به‌فنا برود، تا زمانی که شما بالاخره تصمیم بگیرید که از ادامه‌دادنِ آن دست بکشید. هر دو سرانجام تصمیم می‌گیرید که جداگانه راهِ خود را دنبال کنید. خوب است. تو صدمه دیدی، شکستی امّا تا اندازه‌ای قاطعانه برخی مسائل برایت اثبات شد. شاید روزی به این نتیجه برسی.


واقعاً همین‌طور است. اگرچه این اتّفاق شبیه به شکستی تلخ است، در حقیقت یک پیروزی باشکوه و طنین‌انداز است؛ پیروزی‌ای که از سمتِ خدا برایت فرستاده شده. هورا!

حقیقتش این است که تو در همین زندگی‌ای که داری، یک بَرَنده‌ای.

خب، اگر این زندگی را نخواهم چه باید بکنم؟ خب؛ امّا این همان زندگی‌ست که فعلاً در آن یک برنده محسوب می‌شوی.